رباعیات اهلی شیرازی
شهوت نهلی که چون شرابت ببرد
شهوت نهلی که چون شرابت ببرد برتاب عنان و گرنه تابت ببرد اندازه چو جام عدل از دست مده افراط مکن و گرنه آبت ببرد…
ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست
ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست ور نیز بود به از می و ساغر نیست می همدم ماست چونکه چون گرمی می در آب حیات…
رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد
رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد با نسبت او لعل چه قیمت دارد چون گرمی اشک عاشق سوخته دل با لعل فسرده دل چه…
دل آینه دار ترک و تاجیک بود
دل آینه دار ترک و تاجیک بود زشت است اگر آینه تاریک بود در عشق بهر موی تو راهیست ولی هر ره که روی صراط…
در مذهب عاشقان که رمزی دگرست
در مذهب عاشقان که رمزی دگرست مشنو که چو من نامه سیاهی دگرست طاعت به ریا کنم نه از بهر خدا فریاد که طاعتم گناهی…
در آینه خاطرت از هر که شکی است
در آینه خاطرت از هر که شکی است او هم بشک است رانکه خاطر محکی است تا شیشه دو رنگست بود آب دو رنگ یکرنگ…
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد معشوقه چو سرو و در کنارم باشد بر توسن بخت از آن ز زلف چو کمند در دست عنان…
چو باده خوری مزن به بیهوده نفس
چو باده خوری مزن به بیهوده نفس بسیار مگوی تا نگویند که بس می چشم و دلت فضول دارد هشدار چشم و دل خود نگاهدار…
تخمیر نبوت و ولایت ازلی است
تخمیر نبوت و ولایت ازلی است زان نور نبی سرشته با نور علی است برهان ولایتست با هر نبیی برهان محمد و علی، آل علی…
تا چند بعالم مکرر نگریم
تا چند بعالم مکرر نگریم سال و مه و روز و هفته و شب نگریم تا چند خوریم خون دل کین خور شست گر آب…
بیگانه وشی با من دیوانه چه سود
بیگانه وشی با من دیوانه چه سود گنج از دگران و خانه ویرانه چه سود نخلی که خون دل منش پروردم گر زانکه رطب دهد…
برخیز که وصل ساقی از کف برود
برخیز که وصل ساقی از کف برود وین دولت اتفاقی از کف برود هوش و دل رفته کی بدست آید باز هشدار که نقد باقی…
با هر که دمی نشست و برخاست کنی
با هر که دمی نشست و برخاست کنی باید که ازو هزار درخواست کنی گربر سر عرش سوی فرش آیی باز تا مشرب خود بمشربش…
ایمه که ندارم از تو پروای چراغ
ایمه که ندارم از تو پروای چراغ جایی که تویی کجا بود جای چراغ در پای تو سوخت اهلی آخر نظری هر چند که تاریک…
ایخاک چرا چو آتش از جا شدهای
ایخاک چرا چو آتش از جا شدهای گویا که نه از آدم و حوا شدهای زادی ز پدر به وضع حمل از مادر بنگر که…
ای گل گله تو پیش هر کس چکنم
ای گل گله تو پیش هر کس چکنم بیهوده فغان ز چرخ اطلس چه کنم من بلبلم و خزان هجران دیده پیش تو فغان گر…
ای پیر شکسته توبه سست نهاد
ای پیر شکسته توبه سست نهاد تا کی بهوای دل دهی عمر بباد گیرم ز خدا و خلق شرمت نبود شرمنده خود نمیشوی شرمت باد…
اهلی که ز سودای بتان سود ندید
اهلی که ز سودای بتان سود ندید از آتش سودا بجز از دود ندید هر سرو که پرورد بخون دل خون از نخل قدش میوه…
آنی که دم مسیح یارت شده است
آنی که دم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است جانی که تو بخشی چو فدای تو شود هم گوهر گنج خود…
آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند
آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند با سنبل زلف و نرگس چشم خوشند پیوسته نه بر دل کسان داغ نهند خود نیز چو لاله…
آن شمع دمی ز چشم روشن نرود
آن شمع دمی ز چشم روشن نرود کاین سیل سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال داغیست که هرگز از…
اکنون که بهار عمر در نشو و نماست
اکنون که بهار عمر در نشو و نماست گلزار طبیعت تو در عین صفاست برخیز و گلی بچین که در گلشن دهر بنیاد بهار عمر…
از دل چو دمی غم تو بیرون نرود
از دل چو دمی غم تو بیرون نرود از دیده چگونه رود جیحون نرود کان نمکی و در دل مجروحی خوناب ز چشم خونفشان چون…
آدم ز ادب فرشته اطوار بود
آدم ز ادب فرشته اطوار بود با خلق خدا بخلق در کار بود هر کس که ز کبر پشت بر دیوارست آدم نبود صورت دیوار…
یا رب من اگر گناه بیحد کردم
یا رب من اگر گناه بیحد کردم بر جان و جوانی و تن خود کردم چون بر کرمت امید کلی دارم برگشتم و توبه کردم…
هرگز بغم جهان فرسوده نیم
هرگز بغم جهان فرسوده نیم وز هیچ متاع عالم آسوده نیم جز درد میم دامن همت نگرفت وز آب حیات دامن آلوده نیم اهلی شیرازی
هر دل که درو مهر کسی ریش کند
هر دل که درو مهر کسی ریش کند از پرتو عشق روشنی پیشه کند گر سخت تر از سنگ بود آتش عشق بگدازد و صافی…
هر چند که پی برم بر اسرار نهان
هر چند که پی برم بر اسرار نهان یکجو نبرم ره بسر و کار جهان یا رب تو بکار خویش مشغولم ساز وز کار جهانیان…
نقش سخنم بنقش نقاش بود
نقش سخنم بنقش نقاش بود جان است ولی نهان ز اوباش بود روزی که اجل طلسم ما را شکند این گنج نهان بر همه کس…
من پیرم اگر کشته شوم از ستمت
من پیرم اگر کشته شوم از ستمت این کشتن من باد مزید کرمت زان موی سیه سفید کردم ز غمت تا سرخ بخون خود کنم…
مانیم چو غنچه سر فرو برده به جیب
مانیم چو غنچه سر فرو برده به جیب باشد که دری گشاید از عالم غیب آن تازه جوان و صد هزاران خوبی ما پیر و…
گه صف گلی بصد زبان میگویم
گه صف گلی بصد زبان میگویم گاهی غم خود بصد فغان میگویم در گفتن بسیار ز روی همه کس شرمنده شدیم و همچنان میگویم اهلی…
گر مال خدا دهی تباهی ببرد
گر مال خدا دهی تباهی ببرد ور نی همه را قهر الهی ببرد گر یک بره قربان نکنی صد بره ات گرگ از گله ات…
گر رند خراباتی و گر خلوتی است
گر رند خراباتی و گر خلوتی است خواهان منند و عشق من شهرتی است کس نیست که نیست داغ مهری بدلش داغ دل من ستاره…
گر پیش تو سر ز کشتن افتد به سجود
گر پیش تو سر ز کشتن افتد به سجود رنجیده مشو ز دامن خون آلود هر کس که بخون در افکند بیگنهی بر دامن او…
کس نیست که کشته ایماه نشد
کس نیست که کشته ایماه نشد روشن بتو غیر ناله و آه نشد بس عاشق خسته هم که آهی بکشد جان داد و زمردنش کس…
عیش و طرب از مایه هستی خیزد
عیش و طرب از مایه هستی خیزد هستی گل از فراخ دستی خیزد در ساغر لاله جرعه خون دلست پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد…
عالم که چو چشم باز کردی هیچست
عالم که چو چشم باز کردی هیچست هر کار کزو بساز کردی هیچست چون صورت آینه تماشاش خوشست گر دست طمع دراز کردی هیچست اهلی…
صایم بود آنکه خاطری شاد کند
صایم بود آنکه خاطری شاد کند نی آنکه ز روزه صرفه زاد کند نان ده که از آن فریضه شد روزه بخاق تا سیر هم…
شهدی همه نیش است و در او نوش کم است
شهدی همه نیش است و در او نوش کم است بگذار که با وجود هستی عدم است شهدی که تو چون مگس بر او شیفته…
زینگونه که عمر من درویش گذشت
زینگونه که عمر من درویش گذشت ضایع همه عمر من کم و بیش گذشت این نیز که مانده گر منم صاحب عمر ضایعتر از آن…
رحمان طلبی ز اهل عرفان گردی
رحمان طلبی ز اهل عرفان گردی شیطان طلبی غرقه عصیان گردی ای کور بصر شرم نداری که ز جهل رحمان بلی پیرو شیطان گردی اهلی…
دشمن چو توانا شود و خونخواره
دشمن چو توانا شود و خونخواره با او نبود غیر مدارا چاره هر چند که او کشد فروهل تو بلطف تا رشته عافیت نگردد چاره…
در عشق زبونی از زبردستی به
در عشق زبونی از زبردستی به درویشی و نیستی ز صد هستی به ما أهل غمیم و خنده و گریه ما از خنده عیش و…
در آتش پدر نگاه لیلی چون کرد
در آتش پدر نگاه لیلی چون کرد مجنون زرهی دید که سر بیرون کرد سنگی زد و کاسه سرش پر خون کرد آش عجبی به…
خورشید رخا ز مهر خود داد دهم
خورشید رخا ز مهر خود داد دهم کز بهر تو جان من دهم و شاد دهم گر جان بودم بقدر ذرات جهان از مهر تو…
چل سال بوادی طلب افتادم
چل سال بوادی طلب افتادم بستم کمر شوق و قدم بگشادم از هر طرفی که ره بجایی بردم بهر دگران نشانه یی بنهادم اهلی شیرازی
تا کی نگرم بدیده روشن خویش
تا کی نگرم بدیده روشن خویش همچون مژه خار فتنه بر دامن خویش خون گریم از آن هوس که بینم باری گلهای طرب شکفته پیرامن…
تا تیغ بر استخوان ز جورت نرسید
تا تیغ بر استخوان ز جورت نرسید آه از جگر سوختگان کس نشنید فریاد از استخوان هم از زخم نخاست تیغ تو بنالید چو محروم…
بیگانه وشی که دیر دیرش بینند
بیگانه وشی که دیر دیرش بینند به زانکه بدوستی دلیرش بینند دریاب که گل بتازه روییست عزیز خوارست بهفته یی که سیرش بینند اهلی شیرازی