رباعیات اهلی شیرازی
در روی جوانان نظری میباید
در روی جوانان نظری میباید اما نظری و گذری میباید مردی که در این راه نلغزد به هوس ثابتقدمی راهبری میباید اهلی شیرازی
خوش نیست بهار گلشن دهر از آن
خوش نیست بهار گلشن دهر از آن کین چهره سرخ میکند برگ رزان گلزار جهان بین که ز بد مهری چرخ در عین بهار نرگسش…
خاک قدم تو نافه چین ارزد
خاک قدم تو نافه چین ارزد خاشاک رهت سنبل و نسرین ارزد شیرین سخنی و زیر لب مگویی تلخی که هزار جان شیرین ارزد اهلی…
جان یک نفس است و عمر مرغ قفس است
جان یک نفس است و عمر مرغ قفس است بیهوده نفس مزن چو عمرت هوس است جوکی نزد نفس پی عمر دراز دریاب سخن که…
تا ظلمت محنت بنهایت نرسد
تا ظلمت محنت بنهایت نرسد برق طرب از شمع هدایت نرسد کی رو بدرستی ز شکست آرد ماه تا کار شکستگی بغایت نرسد اهلی شیرازی
پیش از تو شه زمانه بودند کسان
پیش از تو شه زمانه بودند کسان امروز تویی پس از تو هم بازپسان گر دیده وری ز حال آینده مپرس امروز بین که حال…
بی تجربه به هر کی با یکی یار شود
بی تجربه به هر کی با یکی یار شود گر شاه بود ز بنده بیزار شود هر چند که زر عزیز شد اهل نظر چون…
بخشش نبود جز صفت حضرت دوست
بخشش نبود جز صفت حضرت دوست آزاده کسی که بخشش عادت و خوست در صورت بندگی خداوند بود هر بنده که سیرت خداوند در اوست…
با خلق اگر غرض نباشد سخنت
با خلق اگر غرض نباشد سخنت بوی نفس جان وزد از دم زدنت از نقش غرض بشوی دل کان عرضست تا جوهر جان شود سراپای…
ایسرو سهی درآ در آغوش چو گل
ایسرو سهی درآ در آغوش چو گل با ما بحضرو باده مینوش چو گل اندیشه مکن ز غیبت غیر که ما دو چشم چو نرگسیم…
ای مست حق از می مجازی بگذر
ای مست حق از می مجازی بگذر وزعشق بتان و عشوه سازی بگذر با مغبچگان عشق و جوانی خوبست چون پیر شدی ز بچه بازی…
ای رفته و در دام بلا هشته مرا
ای رفته و در دام بلا هشته مرا آتش زده در کشته و نا کشته مرا کی رشته عافیت بدست آرم باز کز زلف تو…
ای آمده از عدم سوی ملک وجود
ای آمده از عدم سوی ملک وجود پرورده حقت بنعمت از سفره جود مقصود حق آنکه حق شناسی بودت گر حق شناسی از وجود تو…
اهلی در نظم و گوهر طبع فضول
اهلی در نظم و گوهر طبع فضول از مهر علی دارد و از حب رسول از موم امید شمعها ساخته است امید که روشن شود…
آنگل که غمش ز پادشاهی خوشتر
آنگل که غمش ز پادشاهی خوشتر رویش ز صفای صبحگاهی خوشتر هر چند که دلخواه بود عیش جهان دیدار خوشش زهر چه خواهی خوشتر اهلی…
آنانکه بخوبی زنان مینازند
آنانکه بخوبی زنان مینازند با صورت دیوار نظر میبازند جز صورت دیوار چه خواهد بودن شکلی که بسرخی و سفیدی سازند اهلی شیرازی
آن به که بکس مزاح بازی نکنی
آن به که بکس مزاح بازی نکنی تا رخنه بکار سر فرازی نکنی رویت نشود کبود از سیلی کس چون سوسن اگر زبان درازی نکنی…
از مهر بتان اگر چه فرسوده شوی
از مهر بتان اگر چه فرسوده شوی رغبت نکنی کز پی بیهوده شوی گر پا کدلی بترس از آلایش نفس کالوده شوی و سخت آلوده…
از بسکه زناکسان پریشان شده ام
از بسکه زناکسان پریشان شده ام از صحبت نیک و بد گریزان شده ام من بعد هوای صحبت کس نکنم کز آنچه گذشت هم پشیمان…
یک لحظه فراغ خاطر گوشه نشین
یک لحظه فراغ خاطر گوشه نشین بهتر ز هزار شاهی روی زمین نان جو و کنج فقر و سلطانی وقت انصاف بده چه سلطنت بهتر…
یارب دل من ز سینه ریشان گردان
یارب دل من ز سینه ریشان گردان وز اهل وفا و مهر کیشان گردان بر خوان کرم اگر چو ایشان روزی مهمان نسزد طفیل ایشان…
یا رب بکرم درد مرا درمان کن
یا رب بکرم درد مرا درمان کن رحمی بمن سوخته هجران کن یا راه بمومیایی وصل نمای یا بر من دلشکسته کار آسان کن اهلی…
هر کس که بوقت عقد زن نار خرید
هر کس که بوقت عقد زن نار خرید بیچاره بزر خانه برانداز خرید کابین زن ایخواجه چنان کن که بزر خود را بتوان ز بندگی…
هر چند که نیشکر دلاویز بود
هر چند که نیشکر دلاویز بود کی همچو قد تو فتنه انگیز بود با لعل تو نسبت نمک باید کرد هرگز که نمک چنین شکریز…
هر جا که مزار و مرقد آل عباست
هر جا که مزار و مرقد آل عباست آن خاک شریف قبله اهل صفاست آهوی ختن بهر کجا نافه نهاد خاک از اثر صحبت او…
من سوخته دل ز آتش تقدیرم
من سوخته دل ز آتش تقدیرم وز آب دو دیده کی بود تدبیرم زان دم که چو شمع زندگی یافته ام میسوزم و میگدازم و…
مرغی که ز بند غم گشادش باشد
مرغی که ز بند غم گشادش باشد باید که همه عمر کشادش باشد هر حادثه یی که پیش عاقل آید تا زنده بود پیش نهادش…
ما را سوی معشوق اگر میل و هواست
ما را سوی معشوق اگر میل و هواست معشوق بصد هزار دل عاشق ماست کاه از سبکی نگه ندارد خود را ور نی کشش محبت…
گردون تن ما چه خانه جان میکرد
گردون تن ما چه خانه جان میکرد از بهر چه ساخت چونکه ویران میکرد اینخاک چه گل کرد؟ که هم خاک شود وین جمع چه…
گر عمر بکار می کنی حیف بود
گر عمر بکار می کنی حیف بود وین نامه بهر زه طی کنی حیف بود جاییکه سروش غیب آید سوی تو گرگوش بچنگ و نی…
گر در چمن از تو گفتگو خواهد رفت
گر در چمن از تو گفتگو خواهد رفت آب رخ گل چو آب جو خواهد رفت بر بام میا چو مه که خورشید فلک از…
گاهی ز در کعب صفا میجستیم
گاهی ز در کعب صفا میجستیم گه جنت و کوثر از خدا میجستیم مقصود دل از عشق بتان حاصل شد مقصود چه بود و ما…
فرزند تو شاخیست تر از اول حال
فرزند تو شاخیست تر از اول حال هر گونه بر آرایش بر آید چو نهال اکنونکه بحکم تست اگر راست نرفت کی راست شود چو…
عشق تو بلای عقل و دین است همه
عشق تو بلای عقل و دین است همه از ما همه مهر و با تو کین است همه هر چند دل آزرده شویم از ستمت…
عاشق ز غم تو کی دهان باز کند
عاشق ز غم تو کی دهان باز کند هر شکوه که هست اشک غماز کند از آتش دل من نکنم ناله وی آتش چو بلند…
شیر از که از آب و هوا خلدوش است
شیر از که از آب و هوا خلدوش است دیریست که از زمانه در گیر و کش است محبوب منست اگر چه گردید خراب هرچند…
ساقی قدحی ببخش و بیداد مکن
ساقی قدحی ببخش و بیداد مکن قطع نظر از عاشق ناشاد مکن جام همه چون صراحی از فیض تو پر ما را به تواضع تهی…
زاهد زورع بر سر هر شی نرسد
زاهد زورع بر سر هر شی نرسد در مشرب عارفان دل وی نرسد هر چند که او درون خود پاک کند هرگز بصفای شیشه می…
دل کز تو پریچهره مشوش باشد
دل کز تو پریچهره مشوش باشد افغان نکند گر چه در آتش باشد گر گفت سگ تو ام مگو او سگ کیست شاید که دلی…
در هجر تو خلق از سر و سامان شده اند
در هجر تو خلق از سر و سامان شده اند سرگشته چو مجنون به بیابان شده اند باز آ که به جمعیت دل باز رسند…
در راه سخن جز به ادب راه مپوی
در راه سخن جز به ادب راه مپوی بیشی بسخن زمهتر از خویش مجوی بلبل نشوی که خوانمت هرزه سرا طوطی شو اگر نپرسمت هیچ…
خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود
خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود کز زن گذرد فرد و جهان گرد بود گر زن نکنی فرد شوی ای فرزند فرزند که زن…
حکمت ز ره دلیل و برهان آموز
حکمت ز ره دلیل و برهان آموز عرفان ز رموز اهل عرفان آموز خواهی که حدیث بلبلان فهم کنی اول برو و زبان مرغان آموز…
جان دو جهان ز شخص من در سخنست
جان دو جهان ز شخص من در سخنست کان یوسف گمگشته درین پیرهن است کوته نظران کجا شناسند مرا چشمی که مرا شناخت هم چشم…
تا کار بخلقت نفتد یار تو اند
تا کار بخلقت نفتد یار تو اند چون کار فتد دشمن خونخوار تواند بنشین و بحاجت در احباب مزن کاحباب بوقت حاجت اغیار تواند اهلی…
پیریم و فقیر و ناتوانیم و ضعیف
پیریم و فقیر و ناتوانیم و ضعیف ما را نبود بغیر غم یار و حریف با اینهمه شادیم بقرآن مجید چون حافظ حال ماست الله…
بی بختم و دست و دل ز اندیشه تهیست
بی بختم و دست و دل ز اندیشه تهیست شیران همه رفتند و سر بیشه تهیست دوش اینهمه جام می فلک داد بغیر امروز که…
باید دل شه بعفو خواهان باشد
باید دل شه بعفو خواهان باشد میلش بخلاص بیگناهان باشد افکندن صید پیشه شاهین است بخشیدن صید کار شاهان باشد اهلی شیرازی
با حق پدی نا حق در جنگ مزن
با حق پدی نا حق در جنگ مزن یعنی بزنا در زدن کس چنگ مزن خواهی که بسنگسار لایق نشوی بر شیشه ناموس کسان سنگ…
ایساقی جان که جای فدای تو بود
ایساقی جان که جای فدای تو بود خوش وقت کسی که خاک پای تو بود آنجا که تویی هزار خورشید فلک سرگشته چو ذره در…