رباعیات اهلی شیرازی
برخیز و طواف کعبه مشمار گزاف
برخیز و طواف کعبه مشمار گزاف کین رمز کسی نیابد الا دل صاف آن نور که طوف کعبه را شوق دلست گر با تو بود…
با علم خدا عین یقین میباید
با علم خدا عین یقین میباید چشم و دل و عقل خرده بین میباید هر چیز که گویی به ازین میباید حقا که چنین نیست…
این غره عمر عاقبت سلخ شود
این غره عمر عاقبت سلخ شود گر صاحب عمر خسرو و بلخ شود در غره بود غره بشیرینی عمر چون سلخ شود ببین که چون…
ایخواجه که در حقیقت حق کوشی
ایخواجه که در حقیقت حق کوشی رمزیست در احرامش اگر باهوشی یعنی که ز کسوت ریایی بدر آ تا خلعت رحمت الهی پوشی اهلی شیرازی
ای گل که رخ ترا صفایی عجبست
ای گل که رخ ترا صفایی عجبست از عشق منت نشو و نمایی عجبست تا دل بهتر دادم شه خوبان شده یی مرغ دل عاشقان…
ای تنگ شکر، دهن بگفتن بگشا
ای تنگ شکر، دهن بگفتن بگشا وانگه بگدا بگو که دامن بگشا تا چند بود قفل غمم بر در دل این قفل غم از در…
اهلی همه عمر بت پرست ار چه بزیست
اهلی همه عمر بت پرست ار چه بزیست یکبار بین که بت پرستیش ز چیست بت آینه ایست مظهر صورت دوست من سجده دوست میکنم…
اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود
اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود خاموش که کارها بگفتن نشود شمعی که تو از رشته جان ساخته یی بی برق قبول دوست و دشمن…
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود
آنشمع دمی ز چشم روشن نرود کز دیده سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال دردیست که هرگز از دل…
آن گل که بنازکی ندارد بدلی
آن گل که بنازکی ندارد بدلی بر دامن او مباد خار و خللی روزی سوی من آید و روزی سوی غیر هر روز برآید آفتاب…
افراط طعام هر که غمناک کند
افراط طعام هر که غمناک کند درمان خود از ساعت امساک کند تن پاک شود بساعت ده روز ده ساعت روز روزه دل پاک کند…
از رشته فقر خرقه ای بافته ایم
از رشته فقر خرقه ای بافته ایم وز اطلس خسروی نظر تافته ایم سیرست ز نعمت بزرگی دل ما کز لذت فقر چاشنی یافته ایم…
آدم که خداش سرفرازی داده
آدم که خداش سرفرازی داده و اندر همه کار چاره سازی داده شیطان فریب نفس در هر نفسی چون طفل رهش هزار بازی داده اهلی…
یارب خجلم بغایت از روی نبی
یارب خجلم بغایت از روی نبی مگذار که دور گردم از کوی نبی سوی تو شفیع من نبی گر نشود یارب تو شفیع من شوی…
هرگاه که شمع قامتم میسوزد
هرگاه که شمع قامتم میسوزد هر لحظه بصد ملامتم میسوزد از دیده برفت و حسرت دیدارش داغیست که تا قیامتم میسوزد اهلی شیرازی
هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی
هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی خطیست بخون مردمانش سجلی پیداست ز داغ لاله کز روی زمین کس زیر زمین نرفت…
هر چند که خصم کینه ور میباشد
هر چند که خصم کینه ور میباشد وز عالم مهر بی خبر میباشد در کشتن او حریص تر پیر فلک پیر از همه کس حریص…
هر بیخردی که نخوتش کار بود
هر بیخردی که نخوتش کار بود گر شاخ گلست در نظر خار بود زان بر سر سرو ناز زد فاخته پای کو را همه کبر…
ممسک بجهان به بیش و کم محرومست
ممسک بجهان به بیش و کم محرومست با گنج زر از فیض درم محروم است در شیره جان او بود لذت بخل بیچاره ز لذت…
ما مست ره و هوای دل طبع فریب
ما مست ره و هوای دل طبع فریب رخش هوس از فراز تازان بدنشیب آنگه که عنان گسسته شد توسن نفس چون؟ باز کشد عنان…
گلزار جهان که غیر خارش نبود
گلزار جهان که غیر خارش نبود امید گلی ز نوبهارش نبود صاحب نظر اعتبار کاهیش نکرد کورست که چشم اعتبارش نبود اهلی شیرازی
گر وعده همیدهی و جان میسوزی
گر وعده همیدهی و جان میسوزی گاهم بکرشمه نهان میسوزی شمعی تو و صد زبان چرب است ترا القصه مرا بصد زبان میسوزی اهلی شیرازی
گر روی بخاک مالیم عین وفاست
گر روی بخاک مالیم عین وفاست باید بهزار رو مرا عذر تو خواست ناگه نکنی به چین پیشانی حمل نقشی که ز خاشاک درت بر…
گر حج نکنی کجا بجایی برسی
گر حج نکنی کجا بجایی برسی کی تا نروی برهنمایی برسی حق در همه جاست کعبه زانست که تو سعیی ببری تا بصفایی برسی اهلی…
کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت
کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت از بهر تماشاست چه زیبا و چه زشت در دانه اگر طمع نکردی آدم کی رانده شدی…
عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان
عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان زحمت مده ایقریب چون خرمگسان زنهار منه به خاکپایش دیده آن نور دو چشم ماست چشمش مرسان اهلی شیرازی
عالم شب و روزیست درین حادثه گاه
عالم شب و روزیست درین حادثه گاه وان روز و شبت موی سپیداست و سیاه چون شب بگذشت و روز شد باز پدید برخیز که…
صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود
صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود معشوقه چو سرو از همه آزاد بود فریاد که من چون شمعی از آتش آه میسوزم و پیش…
شهوت نهلی که چون شرابت ببرد
شهوت نهلی که چون شرابت ببرد برتاب عنان و گرنه تابت ببرد اندازه چو جام عدل از دست مده افراط مکن و گرنه آبت ببرد…
ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست
ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست ور نیز بود به از می و ساغر نیست می همدم ماست چونکه چون گرمی می در آب حیات…
رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد
رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد با نسبت او لعل چه قیمت دارد چون گرمی اشک عاشق سوخته دل با لعل فسرده دل چه…
دل آینه دار ترک و تاجیک بود
دل آینه دار ترک و تاجیک بود زشت است اگر آینه تاریک بود در عشق بهر موی تو راهیست ولی هر ره که روی صراط…
در مذهب عاشقان که رمزی دگرست
در مذهب عاشقان که رمزی دگرست مشنو که چو من نامه سیاهی دگرست طاعت به ریا کنم نه از بهر خدا فریاد که طاعتم گناهی…
در آینه خاطرت از هر که شکی است
در آینه خاطرت از هر که شکی است او هم بشک است رانکه خاطر محکی است تا شیشه دو رنگست بود آب دو رنگ یکرنگ…
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد معشوقه چو سرو و در کنارم باشد بر توسن بخت از آن ز زلف چو کمند در دست عنان…
چو باده خوری مزن به بیهوده نفس
چو باده خوری مزن به بیهوده نفس بسیار مگوی تا نگویند که بس می چشم و دلت فضول دارد هشدار چشم و دل خود نگاهدار…
تخمیر نبوت و ولایت ازلی است
تخمیر نبوت و ولایت ازلی است زان نور نبی سرشته با نور علی است برهان ولایتست با هر نبیی برهان محمد و علی، آل علی…
تا چند بعالم مکرر نگریم
تا چند بعالم مکرر نگریم سال و مه و روز و هفته و شب نگریم تا چند خوریم خون دل کین خور شست گر آب…
بیگانه وشی با من دیوانه چه سود
بیگانه وشی با من دیوانه چه سود گنج از دگران و خانه ویرانه چه سود نخلی که خون دل منش پروردم گر زانکه رطب دهد…
برخیز که وصل ساقی از کف برود
برخیز که وصل ساقی از کف برود وین دولت اتفاقی از کف برود هوش و دل رفته کی بدست آید باز هشدار که نقد باقی…
با هر که دمی نشست و برخاست کنی
با هر که دمی نشست و برخاست کنی باید که ازو هزار درخواست کنی گربر سر عرش سوی فرش آیی باز تا مشرب خود بمشربش…
ایمه که ندارم از تو پروای چراغ
ایمه که ندارم از تو پروای چراغ جایی که تویی کجا بود جای چراغ در پای تو سوخت اهلی آخر نظری هر چند که تاریک…
ایخاک چرا چو آتش از جا شدهای
ایخاک چرا چو آتش از جا شدهای گویا که نه از آدم و حوا شدهای زادی ز پدر به وضع حمل از مادر بنگر که…
ای گل گله تو پیش هر کس چکنم
ای گل گله تو پیش هر کس چکنم بیهوده فغان ز چرخ اطلس چه کنم من بلبلم و خزان هجران دیده پیش تو فغان گر…
ای پیر شکسته توبه سست نهاد
ای پیر شکسته توبه سست نهاد تا کی بهوای دل دهی عمر بباد گیرم ز خدا و خلق شرمت نبود شرمنده خود نمیشوی شرمت باد…
اهلی که ز سودای بتان سود ندید
اهلی که ز سودای بتان سود ندید از آتش سودا بجز از دود ندید هر سرو که پرورد بخون دل خون از نخل قدش میوه…
آنی که دم مسیح یارت شده است
آنی که دم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است جانی که تو بخشی چو فدای تو شود هم گوهر گنج خود…
آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند
آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند با سنبل زلف و نرگس چشم خوشند پیوسته نه بر دل کسان داغ نهند خود نیز چو لاله…
آن شمع دمی ز چشم روشن نرود
آن شمع دمی ز چشم روشن نرود کاین سیل سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال داغیست که هرگز از…
اکنون که بهار عمر در نشو و نماست
اکنون که بهار عمر در نشو و نماست گلزار طبیعت تو در عین صفاست برخیز و گلی بچین که در گلشن دهر بنیاد بهار عمر…