رباعیات اهلی شیرازی
یارب دل کس جز از تو خرم نشود
یارب دل کس جز از تو خرم نشود بی لطف تو کار خلق عالم نشود گر نقد مراد هر دو عالم بخشی هیچت ز خزانه…
واقف ز شب سیاه این سوخته کیست
واقف ز شب سیاه این سوخته کیست جز شمع سحر که دوش تا روز گریست هر کس که شبی در آتش هجر تو زیست دانست…
هر کس که نه سر بپای دلدار نهد
هر کس که نه سر بپای دلدار نهد مشکل که دهن بر دهن یار نهد چون مشربه هر که از سر خود نگذشت کی لب…
هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت
هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت بی شمع رخت ز سوز دل کس نگداخت بی حسن تو ساده بود لوح دو جهان عشق…
هر چند به حکمت شده یی فرد و وحید
هر چند به حکمت شده یی فرد و وحید بویی ز تو از راه شریعت نوزید با اینهمه فضل اگر زدینت پرسند شاید که تو…
من گر چه نمیزنم دم از دانایی
من گر چه نمیزنم دم از دانایی صاحبنظرم بدیده بینایی عیش و مزه جهان چشیدم همه عمر در هیچ نبود لذت تنهایی اهلی شیرازی
مست می وصل او اگر شیر بود
مست می وصل او اگر شیر بود کار دلش از وی زبر و زیر بود کس سیر نشد ز وصل آن آبحیات از آب حیات…
ما با رخ یار آینه جم چکنیم
ما با رخ یار آینه جم چکنیم دور از رخ یار هر دو عالم چکنیم امروز اگر از مستی و غفلت گذرد فردا بخمار غفلت…
گرد در پی قول و فعل سنجیده شوی
گرد در پی قول و فعل سنجیده شوی در دیده خلق مردم دیده شوی با خلق چنان مزی که گر فعل ترا هم با تو…
گر سوخته نیستی در درد مکوب
گر سوخته نیستی در درد مکوب وین سکه قلب بر رخ زرد مکوب نرم از دم گرم میشود آهن سرد گر بی دم گرمی آهن…
گر خاک رهش بدیده ام گل کردی
گر خاک رهش بدیده ام گل کردی کی تخم امید میوه دل کردی گر چرخ ز انجم نشدی دانه فشان کی خرمن مهر و ماه…
گاهیم بعشق و مستی آموخته اند
گاهیم بعشق و مستی آموخته اند گاهی نظر از مراد دل دوخته اند تا کی مس من بکیمیایی نرسد باری بهزار کوره ام سوخته اند…
فرزند که بی حیا و شرم و ادب است
فرزند که بی حیا و شرم و ادب است زان است که بی نسبتیی در نسب است عقدی که بنسبت نبود نیست مباح استر که…
عمر تو اگر بخواب غفلت گذرد
عمر تو اگر بخواب غفلت گذرد آن عمر کسی بزندگی کی شمرد گر فهم کنی که ذوق بیداری چیست شاید که گر ز ذوق خوابت…
ظالم بقیامت اعتقادش نبود
ظالم بقیامت اعتقادش نبود بیدار کند که بیم دادش نبود هر کس که ز عدل داور اندیشه کند اندیشه ظلم در نهادش نبود اهلی شیرازی
شیخ است بر آن که کار خود نیک کند
شیخ است بر آن که کار خود نیک کند رندست که بد بیند و صد نیک کند میخوردن اگر بدست رندانه نکوست رحمت بکسی که…
ساقی که طبیب درد مشتاقی ماست
ساقی که طبیب درد مشتاقی ماست هم چشمه نوش و هم می باقی ماست گر آب حیات زندگی می بخشد سرچشمه آب زندگی ساقی ماست…
زان گرد گنه بذیل عشاق رسد
زان گرد گنه بذیل عشاق رسد تا رحمت و مغفرت ز خلاق رسد زان روی نگین لعل سازند سیاه تا مهر قبول او به آفاق…
دل همچو چراغ روغن از خون بودش
دل همچو چراغ روغن از خون بودش آن به که چراغ روغن افزون بودش گر روغن این چراغ شهوت ریزد خود گو که چراغ زندگی…
در نزد حکیم مس هم از جنس طلاست
در نزد حکیم مس هم از جنس طلاست وا مانده بخام طبعی از قدر و بهاست اکسیر چو پخته سازدش زر گردد پس سوز و…
در راه حق انبیا چو انجم گشتند
در راه حق انبیا چو انجم گشتند یعنی همه رهنمای مردم گشتند خورشید عرب چو سر زد از مشرق غیب ایشان همه در ظهور او…
خوش گفت به باغ بلبل نغمه سرای
خوش گفت به باغ بلبل نغمه سرای حرفی ز جفای عالم عشوه نمای فریاد که یاد فتنه از باغ جهان گلها همه بر دو خار…
حج یافت کس کزو کس آزار ندید
حج یافت کس کزو کس آزار ندید بس کس که ز کعبه غیر دیوار ندید هر کس که صفای معنی از کعبه نیافت غیر از…
جان رفت و سر پریدنم نیست هنوز
جان رفت و سر پریدنم نیست هنوز امید باو رسیدنم نیست هنوز عمریست ک خورشید پرستم به خیال یکذره مجال دیدنم نیست هنوز اهلی شیرازی
تا سر بودم سر جوانان دارم
تا سر بودم سر جوانان دارم تا جان بودم هوای جانان دارم حال دل من گو همه کس فاش بدان من عاشقم از کسی چه…
پیری که ز خستگی تنش تاب خورد
پیری که ز خستگی تنش تاب خورد سودش ندهد اگر چه جلاب خورد برگی که بموسم خزان زرد شود ریز دز درخت اگر چه صد…
بهتر ز کمال عشق جانپرور چیست
بهتر ز کمال عشق جانپرور چیست خوشتر ز جمال و طلعت دلبر چیست عشق آتش موسی است و حسن آب خضر زین آتش و آب…
باز آ که نماند بی توام تاب حیات
باز آ که نماند بی توام تاب حیات بی وصل تو تلخست شکر خواب حیات باز آی و بکش که بی تو در مشرب من…
با اینهمه بی نیازی و حشمت تو
با اینهمه بی نیازی و حشمت تو افسوس ز خواری من و عزت تو در هر نفس است صد هزار ناله یک ناله نشد قبول…
ایزد که بکعبه کرد حکم سفرت
ایزد که بکعبه کرد حکم سفرت آنست که باشد از غریبان خبرت موقوف کند برحمتت در عرفات تا رحم کنی تو هم به موقوف درت…
ای محرم راز دل چه بیگانه وشی
ای محرم راز دل چه بیگانه وشی تا چند برنگ و بوی این باغ خوشی در گوش تو معرفت شود ناله مرغ چون خطی اگر…
ای راحت جان که مست دیدار توام
ای راحت جان که مست دیدار توام دیریست که مست چشم بیمار توام در بند توام چو آهوی سر به کمند از پیش تو چون…
آورد پری از گل من باد خبر
آورد پری از گل من باد خبر دی گشت ز آب دیده صد نرگس تر امروز در آتشم چو گلنار ز غم فردا که دمد…
اهلی تو مراد از لب دلبر مطلب
اهلی تو مراد از لب دلبر مطلب با زهر غمش بساز و شکر مطلب با داغ فراق او می وصل مجوی در آتش دوزخ آب…
آنکس که ز حسن او جلوه گرست
آنکس که ز حسن او جلوه گرست صبحی دگرست و آفتابی دگرست خورشید فلک کجا نماید کانجا هر ذره کمتر، از فلک بیشترست اهلی شیرازی
آنانکه ز شاخ بخت برخوردارند
آنانکه ز شاخ بخت برخوردارند پیوسته بعذر دوستان درکارند سروی ز برای آن نشانند کسان کز سایه آن تمتعی بردارند اهلی شیرازی
امروز که دوران فلکت با تو نکوست
امروز که دوران فلکت با تو نکوست هشدار که دشمنیست در صورت دوست چون روز طرب درآید این ساغر چرخ بینی که چه خورده های…
از کسب کمال اگر ملال است ترا
از کسب کمال اگر ملال است ترا کسبی که کنی کمال حال است ترا آموختن کمال کسبی که تراست دریاب که آن کسب کمال است…
از آل علی هر چه ترا دل باشد
از آل علی هر چه ترا دل باشد از شاه خراسان همه حاصل باشد در موسی و سی و نه خلف فرقی نیست ایشان چلشان…
یک گربه ده و بصد « همی » منصرف است
یک گربه ده و بصد « همی » منصرف است در اصل یکیست این سخن منکشف است از کثرت صفر اگر الف گشت هزار الف…
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش
یارب خجلم چنان ز آلایش خویش کز خلد طمع ندارم آسایش خویش باشد که تو از کمال رحمت شویی آلایش ما ز ابر بخشایش خویش…
هرگز نکنی میل من ایعهد شکن
هرگز نکنی میل من ایعهد شکن سنگ است دل تو ای بت سیم ذقن من نرم چو موم کی کنم آندل سخت این کار مقلب…
هر صحبت مستیی خماری دارد
هر صحبت مستیی خماری دارد هر باغ خزانی و بهاری دارد گنجیست چمن ز گل پر از زر لیکن در هر بن خار خفته ماری…
هر چند که کار شیخ بر نیکو عملیست
هر چند که کار شیخ بر نیکو عملیست چشم من مست بر عطای ازلیست هر کس بکسی امیدواری دارد امید من از علی و اولاد…
هر جانوری که در جهان باشد و بود
هر جانوری که در جهان باشد و بود سر سوی زمینش بقیام است و قعود انسان که چنین جانوری سر بهواست از بهر شکست گردن…
من گنجم اگر خرابیم آیین است
من گنجم اگر خرابیم آیین است غم نیست ولی زمانه صورت بین است درویشم و خوشدلم بدرویشی خود اینم هنرست و عیب من هم این…
مردم همه جوهری و صاحب نظرند
مردم همه جوهری و صاحب نظرند در دست تو گوهر هنر می نگرند صد خرمن خود فروشی از بیهنران صاحب هنران ببرگ کاهی نخرند اهلی…
ما را ز حسین تشنه چون یاد
ما را ز حسین تشنه چون یاد از هر بن مو هزار فریاد آید آیا فلک این تحملش بود کزو بر آل علی اینهمه بیداد…
گردر تر و خشک دهر گشتی همه هیچ
گردر تر و خشک دهر گشتی همه هیچ ور خار و گلی چو در گذشتی همه هیچ گر ساده دلی ورت هزاران نقشست در بحر…
گر سینه ما چاک ز نظاره بود
گر سینه ما چاک ز نظاره بود ما را چه غم از طعنه بیکاره بود تن خانه عاریت بود در بر جان جان را چه…