ما را بجز این جهان جهانی

ما را بجز این جهان جهانی دگرست جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست قلاشی و عاشقیش سرمایهٔ ماست قوالی و زاهدی از آنی دگرست “ابوسعید…

ادامه مطلب

مشهود و خفی چو گنج

مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شمع در فانوسم القصه درین چمن چو بید مجنون می‌بالم و در ترقی معکوسم “ابوسعید…

ادامه مطلب

منصور حلاج آن نهنگ دریا

منصور حلاج آن نهنگ دریا کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد منصور کجا بود؟ خدا بود خدا “ابوسعید…

ادامه مطلب

نی دیده بود که جستجویش

نی دیده بود که جستجویش نکند نی کام و زبان که گفتگویش نکند هر دل که درو بوی وفایی نبود گر پیش سگ افگنند بویش…

ادامه مطلب

هر کو ز در عمر درآید

هر کو ز در عمر درآید برود چیزیش بجز غم نگشاید برود از سر سخن کسی نشانی ندهد ژاژی دو سه هر کسی بخاید برود…

ادامه مطلب

وصافی خود به رغم حاسد تا

وصافی خود به رغم حاسد تا کی ترویج چنین متاع کاسد تا کی تو معدومی خیال هستی از تو فاسد باشد خیال فاسد تا کی…

ادامه مطلب

یا رب چو به وحدتت یقین

یا رب چو به وحدتت یقین می‌دارم ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم دارم لب خشک و دیدهٔ تر بپذیر کز خشک و تر جهان…

ادامه مطلب

یاد تو کنم دلم به فریاد

یاد تو کنم دلم به فریاد آید نام تو برم عمر شده یاد آید هرگه که مرا حدیث تو یاد آید با من در و…

ادامه مطلب

از بار گنه شد تن مسکینم

از بار گنه شد تن مسکینم پست یا رب چه شود اگر مرا گیری دست گر در عملم آنچه ترا شاید نیست اندر کرمت آنچه…

ادامه مطلب

از شبنم عشق خاک آدم گل

از شبنم عشق خاک آدم گل شد شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد سر نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطرهٔ خون چکید و نامش…

ادامه مطلب

آزرده ترم گر چه کم آزار

آزرده ترم گر چه کم آزار ترم بی یار ترم گر چه وفادار ترم با هر که وفا و صبر من کردم بیش سبحان الله…

ادامه مطلب

آمد بر من قاصد آن سرو

آمد بر من قاصد آن سرو سهی آورد بهی تا نبود دست تهی من هم رخ خود بدان بهی مالیدم یعنی ز مرض نهاده‌ام رو…

ادامه مطلب

آن وقت که این انجم و

آن وقت که این انجم و افلاک نبود وین آب و هوا و آتش و خاک نبود اسرار یگانگی سبق می‌گفتم وین قالب و این…

ادامه مطلب

آنشب که مر از وصلت ای مه

آنشب که مر از وصلت ای مه رنگست بالای شبم کوته و پهنا تنگست و آنشب که ترا با من مسکین جنگست شب کور و…

ادامه مطلب

ای آنکه به گرد شمع دود

ای آنکه به گرد شمع دود آوردی یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی گر دود دل منست دیرت بگرفت ور خط به خون ماست…

ادامه مطلب

ای چارده ساله مه که در

ای چارده ساله مه که در حسن و جمال همچون مه چارده رسیدی بکمال یا رب نرسد به حسنت آسیب زوال در چارده سالگی بمانی…

ادامه مطلب

ای در دل و جان صورت و

ای در دل و جان صورت و معنی همه تو مقصود همه زدین و دنیی همه تو هم با همه همدمی و هم بی همه…

ادامه مطلب

ای دوست طواف خانه‌ات

ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم بی‌منت خلق توشه این ره را می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ای شمع دلم قامت سنجیدهٔ

ای شمع دلم قامت سنجیدهٔ تو وصل تو حیوت این ستمدیدهٔ تو چون آینه پر شد دلم از عکس رخت سویت نگرم ولیک از دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای مقصد خورشید پرستان

ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت سرمایهٔ عیش تنگ دستان دهنت سررشتهٔ دلهای پریشان مویت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

با چشم تو یاد نرگس‌تر

با چشم تو یاد نرگس‌تر نکنم بی‌لعل تو آرزوی کوثر نکنم گر خضر به من بی تو دهد آب حیات کافر باشم که بی تو…

ادامه مطلب

بخشای بر آنکه جز تو یارش

بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود در عشق تو حالتیش باشد که دمی هم با تو و هم…

ادامه مطلب

بی پا و سران دشت خون

بی پا و سران دشت خون آشامی مردند ز حسرت و غم ناکامی محنت زدگان وادی شوق ترا هجران کشد و اجل کشد بدنامی “ابوسعید…

ادامه مطلب

تا بردی ازین دیار تشریف

تا بردی ازین دیار تشریف قدوم بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم این قصه مرا کشت که هنگام وداع از دولت دیدار تو گشتم…

ادامه مطلب

تا کی زجهان پر گزند

تا کی زجهان پر گزند اندیشه تا چند زجان مستمند اندیشه آن کز تو توان ستد همین کالبدست یک مزبله گو مباش چند اندیشه “ابوسعید…

ادامه مطلب

جانم به لب از لعل خموش

جانم به لب از لعل خموش تو رسید از لعل خموش باده نوش تو رسید گوش تو شنیده‌ام که دردی دارد درد دل من مگر…

ادامه مطلب

چون تیشه مباش و جمله بر

چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش چون رنده ز کار خویش بی‌بهره مباش تعلیم ز اره گیر در امر معاش نیمی سوی خود…

ادامه مطلب

خلقان تو ای جلال

خلقان تو ای جلال گوناگونند گاهی چو الف راست گهی چون نونند در حضرت اجلال چنان مجنونند کز خاطر و فهم آدمی بیرونند “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

دانی که چها چها چها

دانی که چها چها چها میخواهم وصل تو من بی سر و پا می‌خواهم فریاد و فغان و ناله‌ام دانی چیست یعنی که ترا ترا…

ادامه مطلب

در درویشی هیچ کم و بیش

در درویشی هیچ کم و بیش مدان یک موی تو در تصرف خویش مدان و آنرا که بود روی به دنیا و به دین در…

ادامه مطلب

در عشق تو گاه بت پرستم

در عشق تو گاه بت پرستم گویند گه رند و خراباتی و مستم گویند اینها همه از بهر شکستم گویند من شاد به اینکه هر…

ادامه مطلب

در وصل زاندیشهٔ دوری

در وصل زاندیشهٔ دوری فریاد در هجر زدرد ناصبوری فریاد افسوس ز محرومی دوری افسوس فریاد زدرد ناصبوری فریاد “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

دل جز ره عشق تو نپوید

دل جز ره عشق تو نپوید هرگز جان جز سخن عشق نگوید هرگز صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی در آن نروید…

ادامه مطلب

دنیا گذران، محنت دنیا

دنیا گذران، محنت دنیا گذران نی بر پدران ماند و نی بر پسران تا بتوانی عمر به طاعت گذران بنگر که فلک چه میکند با…

ادامه مطلب

دیشب که دلم ز تاب هجران

دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو بر من دل کافر و مسلمان…

ادامه مطلب

ز اول ره عشق تو مرا سهل

ز اول ره عشق تو مرا سهل نمود پنداشت رسد به منزل وصل تو زود گامی دو سه رفت و راه را دریا دید چون…

ادامه مطلب

سر سخن دوست نمی‌یارم گفت

سر سخن دوست نمی‌یارم گفت در یست گرانبها نمی‌یارم سفت ترسم که به خواب در بگویم بکسی شبهاست کزین بیم نمی‌یارم خفت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

سیمابی شد هوا و زنگاری

سیمابی شد هوا و زنگاری دشت ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت گر میل وفا داری اینک دل و جان ور رای جفا…

ادامه مطلب

عاشق که غم جان خرابش

عاشق که غم جان خرابش نرود تا جان بود از جان تب و تابش نرود خاصیت سیماب بود عاشق را تا کشته نگردد اضطرابش نرود…

ادامه مطلب

عشقم که بهر رگم غمی

عشقم که بهر رگم غمی پیوندست دردم که دلم بدرد حاجتمندست صبرم که بکام پنجهٔ شیرم هست شکرم که مدام خواهشم خرسندست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

فریاد ز دست فلک بی سر و

فریاد ز دست فلک بی سر و بن کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن با این همه نیز شکر میباید کرد گر…

ادامه مطلب

گر پنهان کرد عیب و گر

گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد منت دارم ازو که بس برجا کرد تاج سر من خاک سر پای کسیست کو چشم مرا…

ادامه مطلب

گر سقف سپهر گردد آیینهٔ

گر سقف سپهر گردد آیینهٔ چین ور تختهٔ فولاد شود روی زمین از روزی تو کم نشود دان به یقین میدان که چنینست و چنینست…

ادامه مطلب

گریم زغم تو زار و گویی

گریم زغم تو زار و گویی زرقست چون زرق بود که دیده در خون غرقست تو پنداری که هر دلی چون دل تست نی‌نی صنما…

ادامه مطلب

گلزار وفا ز خار من

گلزار وفا ز خار من می‌روید اخلاص ز رهگذار من می‌روید در فکر تو دوش سر به زانو بودم امروز گل از کنار من می‌روید…

ادامه مطلب

ما را به سر چاه بری دست

ما را به سر چاه بری دست زنی لاحول کنی و شست بر شست زنی بر ما به ستم همیشه دستی داری گویی عسسی و…

ادامه مطلب

مستغرق نیل معصیت جامهٔ

مستغرق نیل معصیت جامهٔ ما مجموعهٔ فعل زشت هنگامهٔ ما گویند که روز حشر شب می‌نشود آنجا نگشایند مگر نامهٔ ما “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

میدان فراخ و مرد میدانی

میدان فراخ و مرد میدانی نی مردان جهان چنانکه میدانی نی در ظاهرشان به اولیا می‌مانند در باطنشان بوی مسلمانی نی “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

نقاش رخت ز طعنها آسودست

نقاش رخت ز طعنها آسودست کز هر چه تمام‌تر بود بنمودست رخسار و لبت چنانکه باید بودست گویی که کسی برزو فرمودست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

هر راحت و لذتی که خلاق

هر راحت و لذتی که خلاق نهاد از بهر مجردان آفاق نهاد هر کس که زطاق منقلب گشت بجفت آسایش خویش بر دو بر طاق…

ادامه مطلب