رباعیات – ابوسعید ابوالخیر
شیدای ترا روح مقدس منزل
شیدای ترا روح مقدس منزل سودای ترا عقل مجرد محمل سیاح جهان معرفت یعنی دل در بحر غمت دست به سر پای به گل “ابوسعید…
عالم به خروش لااله الا
عالم به خروش لااله الا هوست عاقل بگمان که دشمنست این یا دوست دریا به وجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش با…
عودم چو نبود چوب بید
عودم چو نبود چوب بید آوردم روی سیه و موی سپید آوردم چون خود گفتی که ناامیدی کفرست فرمان تو بردم و امید آوردم “ابوسعید…
کبریست درین وهم که
کبریست درین وهم که پنهانی نیست برداشتن سرم به آسانی نیست ایمانش هزار دفعه تلقین کردم این کافر را سر مسلمانی نیست “ابوسعید ابوالخیر رح”
گر در طلب گوهر کانی کانی
گر در طلب گوهر کانی کانی ور زنده ببوی وصل جانی جانی القصه حدیث مطلق از من بشنو هر چیز که در جستن آنی آنی…
گر عدل کنی بر جهانت
گر عدل کنی بر جهانت خوانند ور ظلم کنی سگ عوانت خوانند چشم خردت باز کن و نیک ببین تا زین دو کدام به که…
گفتم_ چشمم، گفت_ براهش
گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار گفتم: جگرم، گفت: پر آهش میدار گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار…
گیرم که هزار مصحف از
گیرم که هزار مصحف از برداری با آن چه کنی که نفس کافر داری سر را به زمین چه می نهی بهر نماز آنرا به…
ما را نبود دلی که خرم
ما را نبود دلی که خرم گردد خود بر سر کوی ما طرب کم گردد هر شادی عالم که بما روی نهد چون بر سر…
من بندهٔ عاصیم رضای تو
من بندهٔ عاصیم رضای تو کجاست تاریک دلم نور و صفای تو کجاست ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی این بیع بود لطف…
نردیست جهان که بردنش
نردیست جهان که بردنش باختنست نرادی او بنقش کم ساختنست دنیا بمثل چو کعبتین نردست برداشتنش برای انداختنست “ابوسعید ابوالخیر رح”
هر چند به صورت از تو دور
هر چند به صورت از تو دور افتادم زنهار مبر ظن که شدی از یادم در کوی وفای تو اگر خاک شوم زانجا نتواند که…
هرگز نبود شکست کس مقصودم
هرگز نبود شکست کس مقصودم آزرده نشد دلی ز من تا بودم صد شکر که چشم عیب بینم کورست شادم که حسود نیستم محسودم “ابوسعید…
یا رب به کرم بر من درویش
یا رب به کرم بر من درویش نگر در من منگر در کرم خویش نگر هر چند نیم لایق بخشایش تو بر حال من خستهٔ…
یا رب سبب حیات حیوان
یا رب سبب حیات حیوان بفرست وز خون کرم نعمت الوان بفرست از بهر لب تشنهٔ طفلان نبات از سینهٔ ابر شیر باران بفرست “ابوسعید…
یک روز بیوفتی تو در
یک روز بیوفتی تو در میدانم آن روز هنوز در خم چوگانم گفتی سخنی و کوفتی برجانم آن کشت مرا و من غلام آنم “ابوسعید…
از چهره همه خانه منقش
از چهره همه خانه منقش کردی وز باده رخان ما چو آتش کردی شادی و نشاط ما یکی شش کردی عیشت خوش باد عیش ما…
از گل طبقی نهاده کین روی
از گل طبقی نهاده کین روی منست وز شب گرهی فگنده کین موی منست صد نافه بباد داده کین بوی منست و آتش بجهان در…
افتاده منم به گوشهٔ بیت
افتاده منم به گوشهٔ بیت حزن غمهای جهان مونس غمخانهٔ من یا رب تو به فضل خویش دندانم را بخشای به روح حضرت ویس قرن…
آن دوست که هست عشق او
آن دوست که هست عشق او دشمن جان بر باد همی دهد غمش خرمن جان من در طلبش دربدر و کوی به کوی او در…
آنرا که حلال زادگی عادت
آنرا که حلال زادگی عادت و خوست عیب همه مردمان به چشمش نیکوست معیوب همه عیب کسان مینگرد از کوزه همان برون تراود که دروست…
اول رخ خود به ما نبایست
اول رخ خود به ما نبایست نمود تا آتش ما جای دگر گردد دود اکنون که نمودی و ربودی دل ما ناچار ترا دلبر ما…
ای با رخت انوار مه و خور
ای با رخت انوار مه و خور همه هیچ با لعل تو سلسبیل و کوثر همه هیچ بودم همه بین، چو تیزبین شد چشمم دیدم…
ای حیدر شهسوار وقت مددست
ای حیدر شهسوار وقت مددست ای زبدهٔ هشت و چار وقت مددست من عاجزم از جهان و دشمن بسیار ای صاحب ذوالفقار وقت مددست “ابوسعید…
ای دل چو فراق یار دیدی
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو وی دیده موافقت بکن جیحون شو ای جان تو عزیزتر نهای از یارم بی یار نخواهمت زتن…
ای زاهد و عابد از تو در
ای زاهد و عابد از تو در ناله و آه نزدیک تو و دور ترا حال تباه کس نیست که از دست غمت جان ببرد…
ای صافی دعوی ترا معنی
ای صافی دعوی ترا معنی درد فردا به قیامت این عمل خواهی برد شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد…
ایدل چو فراقش رگ جان
ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت منمای بکس خرقهٔ خون آلودت مینال چنانکه نشنوند آوازت میسوز چنانکه برنیاید دودت “ابوسعید ابوالخیر رح”
با گلرخ خویش گفتم_ ای
با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان زد خنده که: من بعکس خوبان جهان در پرده عیان باشم…
بر گوش دلم ز غیب آواز
بر گوش دلم ز غیب آواز رسان مرغ دل خسته را به پرواز رسان یا رب که به دوستی مردان رهت این گمشدهٔ مرا به…
پل بر زبر محیط قلزم بستن
پل بر زبر محیط قلزم بستن راه گردش به چرخ و انجم بستن نیش و دم مار و دم کژدم بستن بتوان نتوان دهان مردم…
تا در نرسد وعدهٔ هر کار
تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست سودی ندهد یاری هر یار که هست تا زحمت سرمای زمستان نکشد پر گل نشود دامن هر…
تب را شبخون زدم در آتش
تب را شبخون زدم در آتش کشتم یک چند به تعویذ کتابش کشتم بازش یک بار در عرق کردم غرق چون لشکر فرعون در آبش…
چرخ و مه و مهر در تمنای
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند جان و دل و دیده در تماشای تواند ارواح مقدسان علوی شب و روز ابجد خوانان لوح…
چون نیست ز هر چه هست جز
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست انگار که هر چه هست در عالم…
خیام تنت بخیمه میماند
خیام تنت بخیمه میماند راست سلطان روحست و منزلش دار بقاست فراش اجل برای دیگر منزل از پافگند خیمه چو سلطان برخاست “ابوسعید ابوالخیر رح”
در چنگ غم تو دل سرودی
در چنگ غم تو دل سرودی نکند پیش تو فغان و ناله سودی نکند نالیم به نالهای که آگه نشوی سوزیم به آتشی که دودی…
در رفع حجب کوش نه در جمع
در رفع حجب کوش نه در جمع کتب کز جمع کتب نمیشود رفع حجب در طی کتب بود کجا نشهٔ حب طی کن همه را…
در کوی تو سر در سر خنجر
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم نامردم اگر عشق تو از دل بکنم سودای تو…
دردا که درین سوز و گدازم
دردا که درین سوز و گدازم کس نیست همراه درین راه درازم کس نیست در قعر دلم جواهر راز بسیست اما چه کنم محرم رازم…
دل گر چه درین بادیه
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست و بسی موی شکافت گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذرهای راه…
دوشم به طرب بود نه
دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود سیرم همه در عالم یکرنگی بود میرفتم اگرچه از سر لنگی بود من بودم و سنگ من دو…
رنج مردم ز پیشی و از
رنج مردم ز پیشی و از بیشیست امن و راحت به ذلت و درویشیست بگزین تنگ دستی از این عالم گر با خرد و بدانشت…
زلفت سیمست و مشک را کان
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی از بسکه بجستی تو همه آن گشتی ای آتش تا سرد بدی سوختیم ای وای از آنروز که…
سودای توام در جنون می زد
سودای توام در جنون می زد دوش دریای دو دیده موج خون میزد دوش در نیم شبی خیل خیال تو رسید ورنه جانم خیمه برون…
شیرین دهنی که از لبش جان
شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت گر شیخ به کفر زلف او ره میبرد خاک ره او بر…
عشق آمد و شد چو خونم
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامیست…
غازی بره شهادت اندر تک و
غازی بره شهادت اندر تک و پوست غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست فردای قیامت این بدان کی ماند کان کشتهٔ دشمنست و این کشتهٔ…
کامل ز یکی هنر ده و صد
کامل ز یکی هنر ده و صد بیند ناقص همه جا معایب خود بیند خلق آینهٔ چشم و دل یکدگرند در آینه نیک نیک و…
گر در یمنی چو با منی پیش
گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در…