خرم دل آنکه از ستم آه

خرم دل آنکه از ستم آه نکرد کس را ز درون خویش آگاه نکرد چون شمع ز سوز دل سراپا بگداخت وز دامن شعله دست…

ادامه مطلب

دامان غنای عشق پاک آمد

دامان غنای عشق پاک آمد پاک زآلودگی نیاز با مشتی خاک چون جلوه گر و نظارگی جمله خود اوست گر ما و تو در میان…

ادامه مطلب

در درگه ما دوستی یک دله

در درگه ما دوستی یک دله کن هر چیز که غیرماست آنرا یله کن یک صبح به اخلاص بیا بر در ما گر کار تو…

ادامه مطلب

در عشق چه به ز بردباری

در عشق چه به ز بردباری ای دل گویم به تو یک سخن زیاری ای دل هر چند رسد ز یار خواری ای دل زنهار…

ادامه مطلب

در وصل تو پیوسته به گلشن

در وصل تو پیوسته به گلشن بودم در هجر تو با ناله و شیون بودم گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو ای…

ادامه مطلب

دل جای تو شد و گر نه پر

دل جای تو شد و گر نه پر خون کنمش در دیده تویی و گر نه نه جیحون کنمش امید وصال تست جان را ورنه…

ادامه مطلب

دنیا به جوی وفا ندارد ای

دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست میدان که خدای دشمنش میدارد گر دشمن حق نه‌ای چرا داری دوست…

ادامه مطلب

دیشب که بکوی یار

دیشب که بکوی یار می‌گردیدم دانی که پی چه کار می‌گردیدم قربان خلاف وعده‌اش می‌گشتم گرد سر انتظار می‌گردیدم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ز آمیزش جان و تن تویی

ز آمیزش جان و تن تویی مقصودم وز مردن و زیستن تویی مقصودم تو دیر بزی که من برفتم ز میان گر من گویم، ز…

ادامه مطلب

سر رشته دولت ای برادر به

سر رشته دولت ای برادر به کف آر وین عمر گرامی به خسارت مگذار دایم همه جا با همه کس در همه کار میدار نهفته…

ادامه مطلب

شب خیز که عاشقان به شب

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند گرد در و بام دوست پرواز کنند هر جا که دری بود به شب بربندند الا در…

ادامه مطلب

عاشق که تواضع ننماید چه

عاشق که تواضع ننماید چه کند شبها که به کوی تو نیاید چه کند گر بوسه دهد زلف ترا رنجه مشو دیوانه که زنجیر نخاید…

ادامه مطلب

عشقم دادی زاهل دردم کردی

عشقم دادی زاهل دردم کردی از دانش و هوش و عقل فردم کردی سجاده نشین با وقاری بودم میخواره و رند و هرزه گردم کردی…

ادامه مطلب

فریاد ز دست فلک آینه گون

فریاد ز دست فلک آینه گون کز جور و جفای او جگر دارم خون روزی به هزار غم به شب می‌آرم تا خود فلک از…

ادامه مطلب

گر بر در دیر می‌نشانی ما

گر بر در دیر می‌نشانی ما را گر در ره کعبه میدوانی ما را اینها همگی لازمهٔ هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما…

ادامه مطلب

گر درویشی مکن تصرف در

گر درویشی مکن تصرف در هیچ نه شادی کن بهیچ و نه غم خور هیچ خرسند بدان باش که در ملک خدای در دنیی و…

ادامه مطلب

گردون کمری ز عمر فرسودهٔ

گردون کمری ز عمر فرسودهٔ ماست دریا اثری ز اشک آلودهٔ ماست دوزخ شرری ز رنج بیهودهٔ ماست فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست “ابوسعید…

ادامه مطلب

گنجم چو گهر در دل گنجینه

گنجم چو گهر در دل گنجینه شکست رازم همه در سینهٔ بی کینه شکست هر شعلهٔ آرزو که از جان برخاست چون پارهٔ آبگینه در…

ادامه مطلب

ما را بجز این جهان جهانی

ما را بجز این جهان جهانی دگرست جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست قلاشی و عاشقیش سرمایهٔ ماست قوالی و زاهدی از آنی دگرست “ابوسعید…

ادامه مطلب

مشهود و خفی چو گنج

مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم پیدا و نهان چو شمع در فانوسم القصه درین چمن چو بید مجنون می‌بالم و در ترقی معکوسم “ابوسعید…

ادامه مطلب

منصور حلاج آن نهنگ دریا

منصور حلاج آن نهنگ دریا کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد منصور کجا بود؟ خدا بود خدا “ابوسعید…

ادامه مطلب

نی دیده بود که جستجویش

نی دیده بود که جستجویش نکند نی کام و زبان که گفتگویش نکند هر دل که درو بوی وفایی نبود گر پیش سگ افگنند بویش…

ادامه مطلب

هر کو ز در عمر درآید

هر کو ز در عمر درآید برود چیزیش بجز غم نگشاید برود از سر سخن کسی نشانی ندهد ژاژی دو سه هر کسی بخاید برود…

ادامه مطلب

وصافی خود به رغم حاسد تا

وصافی خود به رغم حاسد تا کی ترویج چنین متاع کاسد تا کی تو معدومی خیال هستی از تو فاسد باشد خیال فاسد تا کی…

ادامه مطلب

یا رب چو به وحدتت یقین

یا رب چو به وحدتت یقین می‌دارم ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم دارم لب خشک و دیدهٔ تر بپذیر کز خشک و تر جهان…

ادامه مطلب

یاد تو کنم دلم به فریاد

یاد تو کنم دلم به فریاد آید نام تو برم عمر شده یاد آید هرگه که مرا حدیث تو یاد آید با من در و…

ادامه مطلب

از بار گنه شد تن مسکینم

از بار گنه شد تن مسکینم پست یا رب چه شود اگر مرا گیری دست گر در عملم آنچه ترا شاید نیست اندر کرمت آنچه…

ادامه مطلب

از شبنم عشق خاک آدم گل

از شبنم عشق خاک آدم گل شد شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد سر نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطرهٔ خون چکید و نامش…

ادامه مطلب

آزرده ترم گر چه کم آزار

آزرده ترم گر چه کم آزار ترم بی یار ترم گر چه وفادار ترم با هر که وفا و صبر من کردم بیش سبحان الله…

ادامه مطلب

آمد بر من قاصد آن سرو

آمد بر من قاصد آن سرو سهی آورد بهی تا نبود دست تهی من هم رخ خود بدان بهی مالیدم یعنی ز مرض نهاده‌ام رو…

ادامه مطلب

آن وقت که این انجم و

آن وقت که این انجم و افلاک نبود وین آب و هوا و آتش و خاک نبود اسرار یگانگی سبق می‌گفتم وین قالب و این…

ادامه مطلب

آنشب که مر از وصلت ای مه

آنشب که مر از وصلت ای مه رنگست بالای شبم کوته و پهنا تنگست و آنشب که ترا با من مسکین جنگست شب کور و…

ادامه مطلب

ای آنکه به گرد شمع دود

ای آنکه به گرد شمع دود آوردی یعنی که خط ارچه خوش نبود آوردی گر دود دل منست دیرت بگرفت ور خط به خون ماست…

ادامه مطلب

ای چارده ساله مه که در

ای چارده ساله مه که در حسن و جمال همچون مه چارده رسیدی بکمال یا رب نرسد به حسنت آسیب زوال در چارده سالگی بمانی…

ادامه مطلب

ای در دل و جان صورت و

ای در دل و جان صورت و معنی همه تو مقصود همه زدین و دنیی همه تو هم با همه همدمی و هم بی همه…

ادامه مطلب

ای دوست طواف خانه‌ات

ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم بی‌منت خلق توشه این ره را می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ای شمع دلم قامت سنجیدهٔ

ای شمع دلم قامت سنجیدهٔ تو وصل تو حیوت این ستمدیدهٔ تو چون آینه پر شد دلم از عکس رخت سویت نگرم ولیک از دیدهٔ…

ادامه مطلب

ای مقصد خورشید پرستان

ای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت سرمایهٔ عیش تنگ دستان دهنت سررشتهٔ دلهای پریشان مویت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

با چشم تو یاد نرگس‌تر

با چشم تو یاد نرگس‌تر نکنم بی‌لعل تو آرزوی کوثر نکنم گر خضر به من بی تو دهد آب حیات کافر باشم که بی تو…

ادامه مطلب

بخشای بر آنکه جز تو یارش

بخشای بر آنکه جز تو یارش نبود جز خوردن اندوه تو کارش نبود در عشق تو حالتیش باشد که دمی هم با تو و هم…

ادامه مطلب

بی پا و سران دشت خون

بی پا و سران دشت خون آشامی مردند ز حسرت و غم ناکامی محنت زدگان وادی شوق ترا هجران کشد و اجل کشد بدنامی “ابوسعید…

ادامه مطلب

تا بردی ازین دیار تشریف

تا بردی ازین دیار تشریف قدوم بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم این قصه مرا کشت که هنگام وداع از دولت دیدار تو گشتم…

ادامه مطلب

تا کی زجهان پر گزند

تا کی زجهان پر گزند اندیشه تا چند زجان مستمند اندیشه آن کز تو توان ستد همین کالبدست یک مزبله گو مباش چند اندیشه “ابوسعید…

ادامه مطلب

جانم به لب از لعل خموش

جانم به لب از لعل خموش تو رسید از لعل خموش باده نوش تو رسید گوش تو شنیده‌ام که دردی دارد درد دل من مگر…

ادامه مطلب

چون تیشه مباش و جمله بر

چون تیشه مباش و جمله بر خود متراش چون رنده ز کار خویش بی‌بهره مباش تعلیم ز اره گیر در امر معاش نیمی سوی خود…

ادامه مطلب

خلقان تو ای جلال

خلقان تو ای جلال گوناگونند گاهی چو الف راست گهی چون نونند در حضرت اجلال چنان مجنونند کز خاطر و فهم آدمی بیرونند “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

دانی که چها چها چها

دانی که چها چها چها میخواهم وصل تو من بی سر و پا می‌خواهم فریاد و فغان و ناله‌ام دانی چیست یعنی که ترا ترا…

ادامه مطلب

در درویشی هیچ کم و بیش

در درویشی هیچ کم و بیش مدان یک موی تو در تصرف خویش مدان و آنرا که بود روی به دنیا و به دین در…

ادامه مطلب

در عشق تو گاه بت پرستم

در عشق تو گاه بت پرستم گویند گه رند و خراباتی و مستم گویند اینها همه از بهر شکستم گویند من شاد به اینکه هر…

ادامه مطلب

در وصل زاندیشهٔ دوری

در وصل زاندیشهٔ دوری فریاد در هجر زدرد ناصبوری فریاد افسوس ز محرومی دوری افسوس فریاد زدرد ناصبوری فریاد “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب