آنان که به نام نیک

آنان که به نام نیک می‌خوانندم احوال درون بد نمی‌دانندم گز زانکه درون برون بگردانندم مستوجب آنم که بسوزانندم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

آنم که توام ز خاک

آنم که توام ز خاک برداشته‌ای نقشم به مراد خویش بنگاشته‌ای کارم چو بدست خویش بگذاشته‌ای می‌رویم از آنسان که توام کاشته‌ای “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ای آنکه به ملک خویش

ای آنکه به ملک خویش پاینده تویی وز دامن شب صبح نماینده تویی کار من بیچاره قوی بسته شده بگشای خدایا که گشاینده تویی “ابوسعید…

ادامه مطلب

ای چشم من از دیدن رویت

ای چشم من از دیدن رویت روشن از دیدن رویت شده خرم دل من رویت شده گل، خرم و خندان گشته روشن مه من گشته…

ادامه مطلب

ای در طلب تو عالمی در شر

ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور ای با همه در حدیث و گوش همه کر…

ادامه مطلب

ای دیده نظر کن اگرت

ای دیده نظر کن اگرت بیناییست در کار جهان که سر به سر سوداییست در گوشهٔ خلوت و قناعت بنشین تنها خو کن که عافیت…

ادامه مطلب

ای شیر خدا امیر حیدر

ای شیر خدا امیر حیدر فتحی وی قلعه گشای در خیبر فتحی درهای امید بر رخم بسته شده ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی “ابوسعید…

ادامه مطلب

ای گشته سراسیمه به دریای

ای گشته سراسیمه به دریای تو من وی از تو و خود گم شده در رای تو من من در تو کجا رسم که در…

ادامه مطلب

با درد تو اندیشهٔ درمان

با درد تو اندیشهٔ درمان نکنم با زلف تو آرزوی ایمان نکنم جانا تو اگر جان طلبی خوش باشد اندیشهٔ جان برای جانان نکنم “ابوسعید…

ادامه مطلب

بر چهره ندارم زمسلمانی

بر چهره ندارم زمسلمانی رنگ بر من دارد شرف سگ اهل فرنگ آن رو سیهم که باشد از بودن من دوزخ را ننگ و اهل…

ادامه مطلب

بی شک الفست احد، ازو جوی

بی شک الفست احد، ازو جوی مدد وز شخص احد به ظاهر آمد احمد در ارض محمد شد و محمود آمد اذ قال الله: قل…

ادامه مطلب

تا تو هوس خدای از سر

تا تو هوس خدای از سر ننهی در هر دو جهان نباشدت روی بهی ور زانکه به بندگی فرود آری سر ز اندیشهٔ این و…

ادامه مطلب

تا مدرسه و مناره ویران

تا مدرسه و مناره ویران نشود این کار قلندری به سامان نشود تا ایمان کفر و کفر ایمان نشود یک بنده حقیقة مسلمان نشود “ابوسعید…

ادامه مطلب

جز وصل تو دل به هر چه

جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه…

ادامه مطلب

چون حاصل عمر تو فریبی و

چون حاصل عمر تو فریبی و دمیست زو داد مکن گرت به هر دم ستمیست مغرور مشو بخود که اصل من و تو گردی و…

ادامه مطلب

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی روزی دو هزار بنده آزاد کنی به زان نبود که خاطری…

ادامه مطلب

دایم نه لوای عشرت

دایم نه لوای عشرت افراشتنیست پیوسته نه تخم خرمی کاشتنیست این داشتنیها همه بگذاشتنیست جز روشنی رو که نگه داشتنیست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

در دل چو کجیست روی بر

در دل چو کجیست روی بر خاک چه سود چون زهر به دل رسید تریاک چه سود تو ظاهر خود به جامه آراسته‌ای دلهای پلید…

ادامه مطلب

در کشور عشق جای آسایش

در کشور عشق جای آسایش نیست آنجا همه کاهشست افزایش نیست بی درد و الم توقع درمان نیست بی جرم و گنه امید بخشایش نیست…

ادامه مطلب

دردا که درین زمانهٔ پر

دردا که درین زمانهٔ پر غم و درد غبنا که درین دایرهٔ غم پرورد هر روز فراق دوستی باید دید هر لحظه وداع همدمی باید…

ادامه مطلب

دل خسته و جان فگار و

دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز من جای نکرده گرم گردون به ستیز زد بانگ که…

ادامه مطلب

دلخسته و سینه چاک

دلخسته و سینه چاک می‌باید شد وز هستی خویش پاک می‌باید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک…

ادامه مطلب

راه تو بهر روش که پویند

راه تو بهر روش که پویند خوشست وصل تو بهر جهت که جویند خوشست روی تو بهر دیده که بینند نکوست نام تو بهر زبان…

ادامه مطلب

زان دم که قرین محنت

زان دم که قرین محنت وافغانم هر لحظه ز هجران به لب آید جانم محروم ز خاک آستانت زانم کز سیل سرشک خود گذر نتوانم…

ادامه مطلب

سرمایهٔ عمر آدمی یک

سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

شد دیده به عشق رهنمون دل

شد دیده به عشق رهنمون دل من تا کرد پر از غصه درون دل من زنهار اگر دلم بماند روزی از دیده طلب کنید خون…

ادامه مطلب

عاشق که غمش بر همه کس

عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود جمعیت او تفرقهٔ خاطر بود در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست گویا که دم خوشش دم…

ادامه مطلب

عقرب سر زلف یار و مه

عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست شیرین دهنی و شهد در شکر اوست فرمانده…

ادامه مطلب

فریاد و فغان که باز در

فریاد و فغان که باز در کوی مغان می‌خواره ز می نه نام یابد نه نشان زانگونه نهان گشت که بر خلق جهان گشتست نهان…

ادامه مطلب

گر جا به حرم ور به کلیسا

گر جا به حرم ور به کلیسا کرده زاهد عمل آنچه کرده بی جا کرده چون علم نباشد عملش خواهد بود ناکرده چو کرده کرده…

ادامه مطلب

گر طاعت خود نقش کنم بر

گر طاعت خود نقش کنم بر نانی و آن نان بنهم پیش سگی بر خوانی و آن سگ سالی گرسنه در زندانی از ننگ بر…

ادامه مطلب

گفتار نکو دارم و کردارم

گفتار نکو دارم و کردارم نیست از گفت نکوی بی عمل عارم نیست دشوار بود کردن و گفتن آسان آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست…

ادامه مطلب

گه میگردم بر آتش هجر

گه میگردم بر آتش هجر کباب گه سر گردان بحر غم همچو حباب القصه چو خار و خس درین دیر خراب گه بر سر آتشم…

ادامه مطلب

ما طی بساط ملک هستی

ما طی بساط ملک هستی کردیم بی نقض خودی خداپرستی کردیم بر ما می وصل نیک می‌پیوندد تف بر رخ می که زود مستی کردیم…

ادامه مطلب

من بودم دوش و آن بت بنده

من بودم دوش و آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیث ما به پایان…

ادامه مطلب

من میشنوم که می نبخشایی

من میشنوم که می نبخشایی تو هر جا که شکسته‌ایست آنجایی تو ما جمله شکستگان درگاه توایم در حال شکستگان چه فرمایی تو “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

هجران ترا چو گرم شد

هجران ترا چو گرم شد هنگامه بر آتش من قطره فشان از خامه من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند تا همچو کبوتر…

ادامه مطلب

هرگاه که بینی دو سه

هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا عیب ره مردان نتوان کرد آنرا تقلید دو سه مقلد بی‌معنی بدنام کند ره جوانمردان را “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

یا رب برهانیم ز حرمان چه

یا رب برهانیم ز حرمان چه شود راهی دهیم به کوی عرفان چه شود بس گبر که از کرم مسلمان کردی یک گبر دگر کنی…

ادامه مطلب

یا رب ز کمال لطف خاصم

یا رب ز کمال لطف خاصم گردان واقف بحقایق خواصم گردان از عقل جفا کار دل افگار شدم دیوانهٔ خود کن و خلاصم گردان “ابوسعید…

ادامه مطلب

یا من بک حاجتی و روحی

یا من بک حاجتی و روحی بیدیک عن غیرک اعرضت و اقبلت علیک مالی عمل صالح استظهر به الجات علیک واثقا خذ بیدیک “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ار کشتن من دو چشم مستت

ار کشتن من دو چشم مستت خواهد شک نیست که طبع بت پرستت خواهد ترسنده از آنم که اگر بر دستت من کشته شوم که…

ادامه مطلب

از کعبه رهیست تا به مقصد

از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست وز جانب میخانه رهی دیگر هست اما ره میخانه ز آبادانی راهیست که کاسه می‌رود دست بدست “ابوسعید…

ادامه مطلب

اسرار ازل را نه تو دانی

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و…

ادامه مطلب

آن آتش سوزنده که عشقش

آن آتش سوزنده که عشقش لقبست در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست ایمان دگر و کیش محبت دگرست پیغمبر عشق نه عجم نه…

ادامه مطلب

آن یار که عهد دوستداری

آن یار که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی پنداشت که بعد ازو مرا خوابی…

ادامه مطلب

آنها که ز معبود خبر

آنها که ز معبود خبر یافته‌اند از جملهٔ کاینات سر یافته‌اند دریوزه همی کنند مردان ز نظر مردان همه از قرب نظر یافته‌اند “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ای آنکه دوای دردمندان

ای آنکه دوای دردمندان دانی راز دل زار مستمندان دانی حال دل خویش را چه گویم با تو ناگفته تو خود هزار چندان دانی “ابوسعید…

ادامه مطلب

ای چشم تو چشم چشمه هر

ای چشم تو چشم چشمه هر چشم همه بی چشم تو نور نیست بر چشم همه چشم همه را نظر بسوی تو بود از چشم…

ادامه مطلب

ای دل اگر آن عارض دلجو

ای دل اگر آن عارض دلجو بینی ذرات جهان را همه نیکو بینی در آینه کم نگر که خودبین نشوی خود آینه شو تا همگی…

ادامه مطلب