ای زاهد و عابد از تو در

ای زاهد و عابد از تو در ناله و آه نزدیک تو و دور ترا حال تباه کس نیست که از دست غمت جان ببرد…

ادامه مطلب

ای صافی دعوی ترا معنی

ای صافی دعوی ترا معنی درد فردا به قیامت این عمل خواهی برد شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد…

ادامه مطلب

ایدل چو فراقش رگ جان

ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت منمای بکس خرقهٔ خون آلودت می‌نال چنانکه نشنوند آوازت می‌سوز چنانکه برنیاید دودت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

با گلرخ خویش گفتم_ ای

با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان زد خنده که: من بعکس خوبان جهان در پرده عیان باشم…

ادامه مطلب

بر گوش دلم ز غیب آواز

بر گوش دلم ز غیب آواز رسان مرغ دل خسته را به پرواز رسان یا رب که به دوستی مردان رهت این گمشدهٔ مرا به…

ادامه مطلب

پل بر زبر محیط قلزم بستن

پل بر زبر محیط قلزم بستن راه گردش به چرخ و انجم بستن نیش و دم مار و دم کژدم بستن بتوان نتوان دهان مردم…

ادامه مطلب

تا در نرسد وعدهٔ هر کار

تا در نرسد وعدهٔ هر کار که هست سودی ندهد یاری هر یار که هست تا زحمت سرمای زمستان نکشد پر گل نشود دامن هر…

ادامه مطلب

تب را شبخون زدم در آتش

تب را شبخون زدم در آتش کشتم یک چند به تعویذ کتابش کشتم بازش یک بار در عرق کردم غرق چون لشکر فرعون در آبش…

ادامه مطلب

چرخ و مه و مهر در تمنای

چرخ و مه و مهر در تمنای تواند جان و دل و دیده در تماشای تواند ارواح مقدسان علوی شب و روز ابجد خوانان لوح…

ادامه مطلب

چون نیست ز هر چه هست جز

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست انگار که هر چه هست در عالم…

ادامه مطلب

خیام تنت بخیمه میماند

خیام تنت بخیمه میماند راست سلطان روحست و منزلش دار بقاست فراش اجل برای دیگر منزل از پافگند خیمه چو سلطان برخاست “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

در چنگ غم تو دل سرودی

در چنگ غم تو دل سرودی نکند پیش تو فغان و ناله سودی نکند نالیم به ناله‌ای که آگه نشوی سوزیم به آتشی که دودی…

ادامه مطلب

در رفع حجب کوش نه در جمع

در رفع حجب کوش نه در جمع کتب کز جمع کتب نمی‌شود رفع حجب در طی کتب بود کجا نشهٔ حب طی کن همه را…

ادامه مطلب

در کوی تو سر در سر خنجر

در کوی تو سر در سر خنجر بنهم چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم نامردم اگر عشق تو از دل بکنم سودای تو…

ادامه مطلب

دردا که درین سوز و گدازم

دردا که درین سوز و گدازم کس نیست همراه درین راه درازم کس نیست در قعر دلم جواهر راز بسیست اما چه کنم محرم رازم…

ادامه مطلب

دل گر چه درین بادیه

دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست و بسی موی شکافت گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذره‌ای راه…

ادامه مطلب

دوشم به طرب بود نه

دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود سیرم همه در عالم یکرنگی بود می‌رفتم اگرچه از سر لنگی بود من بودم و سنگ من دو…

ادامه مطلب

رنج مردم ز پیشی و از

رنج مردم ز پیشی و از بیشیست امن و راحت به ذلت و درویشیست بگزین تنگ دستی از این عالم گر با خرد و بدانشت…

ادامه مطلب

زلفت سیمست و مشک را کان

زلفت سیمست و مشک را کان گشتی از بسکه بجستی تو همه آن گشتی ای آتش تا سرد بدی سوختیم ای وای از آنروز که…

ادامه مطلب

سودای توام در جنون می زد

سودای توام در جنون می زد دوش دریای دو دیده موج خون میزد دوش در نیم شبی خیل خیال تو رسید ورنه جانم خیمه برون…

ادامه مطلب

شیرین دهنی که از لبش جان

شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد خاک ره او بر…

ادامه مطلب

عشق آمد و شد چو خونم

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامیست…

ادامه مطلب

غازی بره شهادت اندر تک و

غازی بره شهادت اندر تک و پوست غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست فردای قیامت این بدان کی ماند کان کشتهٔ دشمنست و این کشتهٔ…

ادامه مطلب

کامل ز یکی هنر ده و صد

کامل ز یکی هنر ده و صد بیند ناقص همه جا معایب خود بیند خلق آینهٔ چشم و دل یکدگرند در آینه نیک نیک و…

ادامه مطلب

گر در یمنی چو با منی پیش

گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در…

ادامه مطلب

گر قرب خدا میطلبی دلجو

گر قرب خدا میطلبی دلجو باش وندر پس و پیش خلق نیکوگو باش خواهی که چو صبح صادق‌القول شوی خورشید صفت با همه کس یک…

ادامه مطلب

گفتم که_ رخم به رنگ چون

گفتم که: رخم به رنگ چون کاه مکن کس را ز من و کار من آگاه مکن گفتا که: اگر وصال ما می‌طلبی گر میکشمت…

ادامه مطلب

گوشم چو حدیث درد چشم تو

گوشم چو حدیث درد چشم تو شنید فی‌الحال دلم خون شد و از دیده چکید چشم تو نکو شود به من چون نگری تا کور…

ادامه مطلب

مجنون تو کوه را ز صحرا

مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که…

ادامه مطلب

من دانگی و نیم داشتم

من دانگی و نیم داشتم حبهٔ کم دو کوزه نبید خریده‌ام پارهٔ کم بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم تا کی گویی…

ادامه مطلب

ناقوس نواز گر ز من دارد

ناقوس نواز گر ز من دارد عار سجاده نشین اگر ز من کرده کنار من نیز به رغم هر دو انداخته‌ام تسبیح در آتش، آتش…

ادامه مطلب

هر چند زکار خود خبردار

هر چند زکار خود خبردار نه‌ایم بیهوده تماشاگر گلزار نه‌ایم بر حاشیهٔ کتاب چون نقطهٔ شک بی کارنه‌ایم اگر چه در کار نه‌ایم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

هستی به صفاتی که درو بود

هستی به صفاتی که درو بود نهان دارد سریان در همه اعیان جهان هر وصف زعینی که بود قابل آن بر قدر قبول عین گشتست…

ادامه مطلب

یا رب به محمد و علی و

یا رب به محمد و علی و زهرا یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا کز لطف برآر حاجتم در دو سرا بی‌منت خلق…

ادامه مطلب

یا رب غم آنچه غیر تو در

یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست بردار که بیحاصلی از حاصل ماست الحمد که چون تو رهنمایی داریم کز گمشدگانیم که غم…

ادامه مطلب

یا رب نظری بر من سرگردان

یا رب نظری بر من سرگردان کن لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن با من مکن آنچه من سزای آنم آنچ از کرم و لطف تو…

ادامه مطلب

یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن

یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن قطع نظر از جمال هر یوسف کن زین شهد یک انگشت به کام تو کشم از لذت اگر مست نگردی…

ادامه مطلب

از خاک درت رخت اقامت

از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت آن رخ به…

ادامه مطلب

از ما همه عجز و نیستی

از ما همه عجز و نیستی مطلوبست هستی و توابعش زما منکوبست این اوست پدید گشته در صورت ما این قدرت و فعل از آن…

ادامه مطلب

افسوس که عمر رفت بر

افسوس که عمر رفت بر بیهوده هم لقمه حرام و هم نفس آلوده فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد افسوس ز کرده‌های نافرموده “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

آن را که حدیث عشق در دل

آن را که حدیث عشق در دل گردد باید که زتیغ عشق بسمل گردد در خاک تپان تپان رخ آغشته به خون برخیزد و گرد…

ادامه مطلب

اندر همه دشت خاوران سنگی

اندر همه دشت خاوران سنگی نیست کش با من و روزگار من جنگی نیست با لطف و نوازش وصال تو مرا دردادن صد هزار جان…

ادامه مطلب

اول که مرا عشق نگارم

اول که مرا عشق نگارم بربود همسایهٔ من ز نالهٔ من نغنود واکنون کم شد ناله چو دردم بفزود آتش چو همه گرفت کم گردد…

ادامه مطلب

ای باد ! به خاک مصطفایت

ای باد ! به خاک مصطفایت سوگند باران ! به علی مرتضایت سوگند افتاده به گریه خلق، بس کن بس کن دریا ! به شهید…

ادامه مطلب

ای خالق ذوالجلال وحی

ای خالق ذوالجلال وحی رحمان سازندهٔ کارهای بی سامانان خصمان مرا مطیع من می‌گردان بی‌رحمان را رحیم من می‌گردان “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ای دل زشراب جهل مستی تا

ای دل زشراب جهل مستی تا کی وی نیست شونده لاف هستی تا کی گر غرقهٔ بحر غفلت و آز نه‌ای تردامنی و هواپرستی تا…

ادامه مطلب

ای شاه ولایت دو عالم

ای شاه ولایت دو عالم مددی بر عجز و پریشانی حالم مددی ای شیر خدا زود به فریادم رس جز حضرت تو پیش که نالم…

ادامه مطلب

ای فضل تو دستگیر من،

ای فضل تو دستگیر من، دستم گیر سیر آمده‌ام ز خویشتن، دستم گیر تا چند کنم توبه و تا کی شکنم ای توبه ده و…

ادامه مطلب

ای واقف اسرار ضیمر همه

ای واقف اسرار ضیمر همه کس در حالت عجز دستگیر همه کس یا رب تو مرا توبه ده و عذر پذیر ای توبه ده و…

ادامه مطلب

با یاد تو با دیدهٔ تر

با یاد تو با دیدهٔ تر می‌آیم وز بادهٔ شوق بی‌خبر می‌آیم ایام فراق چون به سرآمده‌است من نیز به سوی تو به سر می‌آیم…

ادامه مطلب