گر دشمن مردان همگی حرق

گر دشمن مردان همگی حرق شود هم برق صفت به خویشتن برق شود گر سگ به مثل درون دریا برود دریا نشود پلید و سگ…

ادامه مطلب

گر مرده بوم بر آمده سالی

گر مرده بوم بر آمده سالی بیست چه پنداری که گورم از عشق تهیست گر دست بخاک بر نهی کین جا کیست آواز آید که…

ادامه مطلب

گفتم که کرایی تو بدین

گفتم که کرایی تو بدین زیبایی گفتا خود را که من خودم یکتایی هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم هم آینه جمال و…

ادامه مطلب

ما بین دو عین یار از نون

ما بین دو عین یار از نون تا میم بینی الفی کشیده بر صفحهٔ سیم نی نی غلطم که از کمال اعجاز انگشت نبیست کرده…

ادامه مطلب

مردان خدا ز خاکدان دگرند

مردان خدا ز خاکدان دگرند مرغان هوا ز آشیان دگرند منگر تو ازین چشم بدیشان کایشان فارغ ز دو کون و در مکان دگرند “ابوسعید…

ادامه مطلب

من صرفه برم که بر صفم

من صرفه برم که بر صفم اعدا زد مشتی خاک لطمه بر دریا زد ما تیغ برهنه‌ایم در دست قضا شد کشته هر آنکه خویش…

ادامه مطلب

نوروز شد و جهان برآورد

نوروز شد و جهان برآورد نفس حاصل زبهار عمر ما را غم و بس از قافلهٔ بهار نامد آواز تا لاله به باغ سر نگون…

ادامه مطلب

هر چند که جان عارف آگاه

هر چند که جان عارف آگاه بود کی در حرم قدس تواش راه بود دست همه اهل کشف و ارباب شهود از دامن ادراک تو…

ادامه مطلب

هم در ره معرفت بسی

هم در ره معرفت بسی تاخته‌ام هم در صف عالمان سر انداخته‌ام چون پرده ز پیش خویش برداشته‌ام بشناخته‌ام که هیچ نشناخته‌ام “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

یا رب تو چنان کن که

یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از در تو بر…

ادامه مطلب

یا سرکشی سپهر را سرکوبی

یا سرکشی سپهر را سرکوبی یا خار و خس زمانه را جاروبی بگرفت دلم ازین خسیسان یا رب حشری نشری قیامتی آشوبی “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ابر از دهقان که ژاله

ابر از دهقان که ژاله می‌روید ازو دشت از مجنون که لاله می‌روید ازو خلد از صوفی و حور عین از زاهد ما و دلکی…

ادامه مطلب

از دفتر عشق هر که فردی

از دفتر عشق هر که فردی دارد اشک گلگون و چهر زردی دارد بر گرد سری شود که شوریست درو قربان دلی رود که دردی…

ادامه مطلب

از نخل ترش بار چو باران

از نخل ترش بار چو باران میریخت وز صفحهٔ رخ گل بگریبان میریخت از حسرت خاکپای آن تازه نهال سیلاب ز چشم آب حیوان میریخت…

ادامه مطلب

افسوس که ما عاقبت اندیش

افسوس که ما عاقبت اندیش نه‌ایم داریم لباس فقر و درویش نه‌ایم این کبر و منی جمله از آنست که ما قانع به نصیب و…

ادامه مطلب

آن رشته که قوت روانست

آن رشته که قوت روانست مرا آرامش جان ناتوانست مرا بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا…

ادامه مطلب

آنرا که فنا شیوه و فقر

آنرا که فنا شیوه و فقر آیینست نه کشف یقین نه معرفت نه دینست رفت او زمیان همین خدا ماند خدا الفقر اذا تم هو…

ادامه مطلب

ای از تو به باغ هر گلی

ای از تو به باغ هر گلی را رنگی هر مرغی را زشوق تو آهنگی با کوه زاندوه تو رمزی گفتم برخاست صدای ناله از…

ادامه مطلب

ای آینهٔ ذات تو ذات همه

ای آینهٔ ذات تو ذات همه کس مرآت صفات تو صفات همه کس ضامن شدم از بهر نجات همه کس بر من بنویس سیئات همه…

ادامه مطلب

ای خواجه ز فکر گور غم

ای خواجه ز فکر گور غم می‌باید اندر دل و دیده سوز و نم می‌باید صد وقت برای کار دنیا داری یک وقت به فکر…

ادامه مطلب

ای دل همه خون شوی

ای دل همه خون شوی شکیبایی چیست وی جان بدرآ اینهمه رعنایی چیست ای دیده چه مردمیست شرمت بادا نادیده به حال دوست بینایی چیست…

ادامه مطلب

ای زلف مسلسلت بلای دل من

ای زلف مسلسلت بلای دل من وی لعل لبت گره گشای دل من من دل ندهم به کس برای دل تو تو دل به کسی…

ادامه مطلب

ای قبلهٔ هر که مقبل آمد

ای قبلهٔ هر که مقبل آمد کویت روی دل مقبلان عالم سویت امروز کسی کز تو بگرداند روی فردا بکدام روی بیند رویت “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

اینک سر کوی دوست اینک سر

اینک سر کوی دوست اینک سر راه گر تو نروی روندگان را چه گناه جامه چه کنی کبود و نیلی و سیاه دل صاف کن…

ادامه مطلب

ببرید ز من نگار هم

ببرید ز من نگار هم خانگیم بدرید به تن لباس فرزانگیم مجنون به نصیحت دلم آمده‌است بنگر به کجا رسیده دیوانگیم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

بستم دم مار و دم عقرب

بستم دم مار و دم عقرب بستم نیش و دمشان بیکدگر پیوستم شجن قرنین قرنین خواندم بر نوح نبی سلام دادم رستم “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

پرسید ز من کسیکه معشوق

پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست بنشست و به های‌های بر من بگریست کز دست چنان کسی…

ادامه مطلب

تا دل ز علایق جهان حر

تا دل ز علایق جهان حر نشود اندر صدف وجود ما در نشود پر می نشود کاسهٔ سرها ز هوس هر کاسه که سرنگون بود…

ادامه مطلب

تیری ز کمانخانه ابروی تو

تیری ز کمانخانه ابروی تو جست دل پرتو وصل را خیالی بر بست خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست…

ادامه مطلب

چشمی به سحاب همنشین

چشمی به سحاب همنشین می‌باید خاطر به نشاط خشمگین می‌باید سر بر سر دار و سینه بر سینهٔ تیغ آسایش عاشقان چنین می‌باید “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

حک کردنی است آنچه

حک کردنی است آنچه بنگاشته‌ام افگندنی است آنچه برداشته‌ام باطل بودست آنچه پنداشته‌ام حاصل که به هرزه عمر بگذاشته‌ام “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

دارم صنمی چهره

دارم صنمی چهره برافروخته‌ای وز خرمن دهر دیده بر دوخته‌ای او عاشق دیگری و من عاشق او پروانه صفت سوخته‌ای سوخته‌ای “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

در خدمت تو چو صرف شد عمر

در خدمت تو چو صرف شد عمر دراز گفتم که مگر با تو شوم محرم راز کی دانستم که بعد چندین تک و تاز در…

ادامه مطلب

در دیر شدم ماحضری آوردند

در دیر شدم ماحضری آوردند یعنی ز شراب ساغری آوردند کیفیت او مرا ز خود بیخود کرد بردند مرا و دیگری آوردند “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

در مصطبها درد کشان ما

در مصطبها درد کشان ما باشیم بدنامی را نام و نشان ما باشیم از بد بترانی که تو شان می‌بینی چون نیک ببینی بدشان ما…

ادامه مطلب

دستی نه که از نخل تو

دستی نه که از نخل تو چینم ثمری پایی نه که در کوی تو یابم گذری چشمی نه که بر خویش بگریم قدری رویی نه…

ادامه مطلب

دل وقت سماع بوی دلدار

دل وقت سماع بوی دلدار برد ما را به سراپردهٔ اسرار برد این زمزمهٔ مرکب مر روح تراست بردارد و خوش به عالم یار برد…

ادامه مطلب

دی زلف عبیر بیز عنبر

دی زلف عبیر بیز عنبر سایت از طرف بناگوش سمن سیمایت در پای تو افتاد و بزاری می‌گفت سر تا پایم فدای سر تا پایت…

ادامه مطلب

روزی ز پی گلاب می‌گردیدم

روزی ز پی گلاب می‌گردیدم پژمرده عذار گل در آتش دیدم گفتم که چه کرده‌ای که میسوزندت گفتا که درین باغ دمی خندیدم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

زنار پرست زلف عنبر بویت

زنار پرست زلف عنبر بویت محراب نشین گوشهٔ ابرویت یا رب تو چه کعبه‌ای که باشد شب و روز روی دل کافر و مسلمان سویت…

ادامه مطلب

شادم بدمی کز آرزویت گذرد

شادم بدمی کز آرزویت گذرد خوشدل بحدیثی که ز رویت گذرد نازم بدو چشمی که به سویت نگرد بوسم کف پایی که به کویت گذرد…

ادامه مطلب

عارف که ز سر معرفت

عارف که ز سر معرفت آگاهست بیخود ز خودست و با خدا همراهست نفی خود و اثبات وجود حق کن این معنی لا اله الا…

ادامه مطلب

عشق تو ز خاص و عام پنهان

عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم خواهم که دلم به دیگری میل کند من…

ادامه مطلب

فردا که به محشر اندر آید

فردا که به محشر اندر آید زن و مرد وز بیم حساب رویها گردد زرد من حسن ترا به کف نهم پیش روم گویم که…

ادامه مطلب

گاهی چو ملایکم سر

گاهی چو ملایکم سر بندگیست گه چون حیوان به خواب و خور زندگیست گاهم چو بهایم سر درندگیست سبحان الله این چه پراکندگیست “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

گر دور فتادم از وصالت به

گر دور فتادم از وصالت به ضرور دارد دلم از یاد تو صد نوع حضور خاصیت سایهٔ تو دارم که مدام نزدیک توام اگر چه…

ادامه مطلب

گر ملک تو شام و گر یمن

گر ملک تو شام و گر یمن خواهد بود وز سر حد چین تا به ختن خواهد بود روزی که ازین سرا کنی عزم سفر…

ادامه مطلب

گفتی که فلان ز یاد ما

گفتی که فلان ز یاد ما خاموشست از بادهٔ عشق دیگری مدهوشست شرمت بادا هنوز خاک در تو از گرمی خون دل من در جوشست…

ادامه مطلب

ما جز به غم عشق تو سر

ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم تا سر داریم در غمت دربازیم گر تو سر ما بی سر و سامان داری ماییم و…

ادامه مطلب

مجنون و پریشان توام دستم

مجنون و پریشان توام دستم گیر سرگشته و حیران توام دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامان…

ادامه مطلب