در کعبه اگر دل سوی غیرست

در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای می نوش که عاقبت…

ادامه مطلب

دردی داریم و سینهٔ

دردی داریم و سینهٔ بریانی عشقی داریم و دیدهٔ گریانی عشقی و چه عشق، عشق عالم سوزی دردی و چه درد، درد بی‌درمانی “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

دل صافی کن که حق به دل

دل صافی کن که حق به دل می‌نگرد دلهای پراکنده به یک جو نخرد زاهد که کند صاف دل از بهر خدا گویی ز همه…

ادامه مطلب

دور از تو فضای دهر بر من

دور از تو فضای دهر بر من تنگست دارم دلکی که زیر صد من سنگست عمریست که مدتش زمانرا عارست جانیست که بردنش اجلرا ننگست…

ادامه مطلب

دیروز که چشم تو بمن در

دیروز که چشم تو بمن در نگریست خلقی بهزار دیده بر من بگریست هر روز هزار بار در عشق تو ام میباید مرد و باز…

ادامه مطلب

زان خوبتری که کس خیال تو

زان خوبتری که کس خیال تو کند یا همچو منی فکر وصال تو کند شاید که به آفرینش خود نازد ایزد که تماشای جمال تو…

ادامه مطلب

سرمایهٔ غم ز دست آسان

سرمایهٔ غم ز دست آسان ندهم دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم از دوست که یادگار دردی دارم آن درد به صد هزار درمان…

ادامه مطلب

شبهای دراز ای دریغا بی

شبهای دراز ای دریغا بی تو تو خفته بناز ای دریغا بی تو دوری و فراق ای دریغا بی تو من در تک و تاز…

ادامه مطلب

عاشق من و دیوانه من و

عاشق من و دیوانه من و شیدا من شهره من و افسانه من و رسوا من کافر من و بت پرست من ترسا من اینها…

ادامه مطلب

علمی نه که از زمرهٔ

علمی نه که از زمرهٔ انسان نهمت جودی نه که از اصل کریمان نهمت نه علم و عمل نه فضل و احسان و ادب یا…

ادامه مطلب

قدت قدم زبار محنت خم کرد

قدت قدم زبار محنت خم کرد چشمت چشمم چو چشمه‌ها پر نم کرد خالت حالم چو روز من تیره نمود زلفت کارم چو تار خود…

ادامه مطلب

گر چشم تو در مقام ناز

گر چشم تو در مقام ناز آید باز بیمار تو بر سر نیاز آید باز ور حسن تو یک جلوه کند بر عارف از راه…

ادامه مطلب

گر طاعت خود نقش کنم بر

گر طاعت خود نقش کنم بر نانی و آن نان بنهم پیش سگی بر خوانی و آن سگ سالی گرسنه در زندانی از ننگ بر…

ادامه مطلب

گفتار نکو دارم و کردارم

گفتار نکو دارم و کردارم نیست از گفت نکوی بی عمل عارم نیست دشوار بود کردن و گفتن آسان آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست…

ادامه مطلب

گه میگردم بر آتش هجر

گه میگردم بر آتش هجر کباب گه سر گردان بحر غم همچو حباب القصه چو خار و خس درین دیر خراب گه بر سر آتشم…

ادامه مطلب

ما طی بساط ملک هستی

ما طی بساط ملک هستی کردیم بی نقض خودی خداپرستی کردیم بر ما می وصل نیک می‌پیوندد تف بر رخ می که زود مستی کردیم…

ادامه مطلب

من بودم دوش و آن بت بنده

من بودم دوش و آن بت بنده نواز از من همه لابه بود و از وی همه ناز شب رفت و حدیث ما به پایان…

ادامه مطلب

من میشنوم که می نبخشایی

من میشنوم که می نبخشایی تو هر جا که شکسته‌ایست آنجایی تو ما جمله شکستگان درگاه توایم در حال شکستگان چه فرمایی تو “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

هجران ترا چو گرم شد

هجران ترا چو گرم شد هنگامه بر آتش من قطره فشان از خامه من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند تا همچو کبوتر…

ادامه مطلب

هرگاه که بینی دو سه

هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا عیب ره مردان نتوان کرد آنرا تقلید دو سه مقلد بی‌معنی بدنام کند ره جوانمردان را “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

یا رب برهانیم ز حرمان چه

یا رب برهانیم ز حرمان چه شود راهی دهیم به کوی عرفان چه شود بس گبر که از کرم مسلمان کردی یک گبر دگر کنی…

ادامه مطلب

یا رب ز کمال لطف خاصم

یا رب ز کمال لطف خاصم گردان واقف بحقایق خواصم گردان از عقل جفا کار دل افگار شدم دیوانهٔ خود کن و خلاصم گردان “ابوسعید…

ادامه مطلب