رباعیات – ابوسعید ابوالخیر
یا رب به کرم بر من درویش
یا رب به کرم بر من درویش نگر در من منگر در کرم خویش نگر هر چند نیم لایق بخشایش تو بر حال من خستهٔ…
یا رب سبب حیات حیوان
یا رب سبب حیات حیوان بفرست وز خون کرم نعمت الوان بفرست از بهر لب تشنهٔ طفلان نبات از سینهٔ ابر شیر باران بفرست “ابوسعید…
یک چند دویدم و قدم
یک چند دویدم و قدم فرسودم آخر بی تو پدید نامد سودم تا دست به بیعت وفایت سودم در خانه نشستم و فرو آسودم “ابوسعید…
از چهرهٔ عاشقانهام زر
از چهرهٔ عاشقانهام زر بارد وز چشم ترم همیشه آذر بارد در آتش عشق تو چنان بنشینم کز ابر محبتم سمندر بارد “ابوسعید ابوالخیر رح”
از لطف تو هیچ بنده نومید
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد…
افسوس که ایام جوانی
افسوس که ایام جوانی بگذشت دوران نشاط و کامرانی بگذشت تشنه بکنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت “ابوسعید ابوالخیر رح”
آن دم که حدیث عاشقی
آن دم که حدیث عاشقی بشنودم جان و دل و دیده را به غم فرسودم میپنداشتم عاشق و معشوق دواند چون هر دو یکیست من…
اندر طلب یار چو مردانه
اندر طلب یار چو مردانه شدم اول قدم از وجود بیگانه شدم او علم نمیشنید لب بر بستم او عقل نمیخرید دیوانه شدم “ابوسعید ابوالخیر…
آواز در آمد بنگر یار
آواز در آمد بنگر یار منست من خود دانم کرا غم کار منست سیصد گل سرخ بر رخ یار منست خیزم بچنم که گل چدن…
ای آینه را داده جلا صورت
ای آینه را داده جلا صورت تو یک آینه کس ندید بی صورت تو نی نی که ز لطف در همه آینهها خود آمدهای به…
ای خالق ذوالجلال و ای
ای خالق ذوالجلال و ای رحمان تو سامان ده کار بی سر و سامان تو خصمان مرا مطیع من میگردان بی رحمان را ز چشم…
ای دل تا کی مصیبتافزا
ای دل تا کی مصیبتافزا گردی ای خون شده چند درد پیما گردی انداختیم دربدر و کوی به کوی رسوا کردی مرا، تو رسوا گردی…
ای روی تو مهر عالم آرای
ای روی تو مهر عالم آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر با دگران به ز منی وای بمن ور با همه…
ای عهد تو عهد دوستان سر
ای عهد تو عهد دوستان سر پل از مهر تو کین خیزد و از قهر تو ذل پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای…
ای واحد بی مثال معبود
ای واحد بی مثال معبود غنی وی رازق پادشاه و درویش و غنی یا قرض من از خزانه غیب رسان یا از کرم خودت مرا…
با کوی تو هر کرا سر و
با کوی تو هر کرا سر و کار افتد از مسجد و دیر و کعبه بیزار افتد گر زلف تو در کعبه فشاند دامن اسلام…
بر ما در وصل بسته میدارد
بر ما در وصل بسته میدارد دوست دل را به فراق خسته میدارد دوست منبعد من و شکستگی بر در دوست چون دوست دل شکسته…
پرسیدم ازو واسطهٔ هجران
پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را گفتا سببی هست بگویم آن را من چشم توام اگر نبینی چه عجب من جان توام کسی نبیند جان را…
تا ترک علایق و عوایق
تا ترک علایق و عوایق نکنی یک سجدهٔ شایستهٔ لایق نکنی حقا که ز دام لات و عزی نرهی تا ترک خود و جمله خلایق…
تا ولولهٔ عشق تو در گوشم
تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد عقل و خرد و هوش فراموشم شد تا یک ورق از عشق تو از بر کردم سیصد ورق…
جهدی بکنم که دل زجان
جهدی بکنم که دل زجان برگیرم راه سر کوی دلستان برگیرم چون پرده میان من و دلدار منم برخیزم و خود را ز میان برگیرم…
چون گل بگلاب شسته رویی
چون گل بگلاب شسته رویی داری چون مشک بمی حل شده مویی داری چون عرصه گه قیامت از انبه خلق پر آفت و محنت سر…
خورشید چو بر فلک زند
خورشید چو بر فلک زند رایت نور در پرتو آن خیره شود دیده ز دور و آن دم که کند ز پردهٔ ابر ظهور فالناظر…
در تکیه قلندران چو بنگم
در تکیه قلندران چو بنگم دادند در کاسه بجای لوت سنگم دادند گفتم ز چه روی خاست این خواری ما ریشم بگرفتند و به چنگم…
در راه یگانگی نه کفرست و
در راه یگانگی نه کفرست و نه دین یک گام زخود برون نه و راه ببین ای جان جهان تو راه اسلام گزین با مار…
در گفتن ذکر حق زبان از
در گفتن ذکر حق زبان از همه به طاعت که به شب کنی نهان از همه به خواهی ز پل صراط آسان گذری نان ده…
درویشانند هر چه هست
درویشانند هر چه هست ایشانند در صفهٔ یار در صف پیشانند خواهی که مس وجود زر گردانی با ایشان باش کیمیا ایشانند “ابوسعید ابوالخیر رح”
دل گر چه درین بادیه
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست و بسی موی شکافت گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذرهای راه…
دوشم به طرب بود نه
دوشم به طرب بود نه دلتنگی بود سیرم همه در عالم یکرنگی بود میرفتم اگرچه از سر لنگی بود من بودم و سنگ من دو…
رنج مردم ز پیشی و از
رنج مردم ز پیشی و از بیشیست امن و راحت به ذلت و درویشیست بگزین تنگ دستی از این عالم گر با خرد و بدانشت…
زلفت سیمست و مشک را کان
زلفت سیمست و مشک را کان گشتی از بسکه بجستی تو همه آن گشتی ای آتش تا سرد بدی سوختیم ای وای از آنروز که…
سودای توام در جنون می زد
سودای توام در جنون می زد دوش دریای دو دیده موج خون میزد دوش در نیم شبی خیل خیال تو رسید ورنه جانم خیمه برون…
شیرین دهنی که از لبش جان
شیرین دهنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت گر شیخ به کفر زلف او ره میبرد خاک ره او بر…
عشق آمد و شد چو خونم
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامیست…
غازی بره شهادت اندر تک و
غازی بره شهادت اندر تک و پوست غافل که شهید عشق فاضلتر ازوست فردای قیامت این بدان کی ماند کان کشتهٔ دشمنست و این کشتهٔ…
کامل ز یکی هنر ده و صد
کامل ز یکی هنر ده و صد بیند ناقص همه جا معایب خود بیند خلق آینهٔ چشم و دل یکدگرند در آینه نیک نیک و…
گر در یمنی چو با منی پیش
گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در…
گر قرب خدا میطلبی دلجو
گر قرب خدا میطلبی دلجو باش وندر پس و پیش خلق نیکوگو باش خواهی که چو صبح صادقالقول شوی خورشید صفت با همه کس یک…
گفتم که_ رخم به رنگ چون
گفتم که: رخم به رنگ چون کاه مکن کس را ز من و کار من آگاه مکن گفتا که: اگر وصال ما میطلبی گر میکشمت…
گوشم چو حدیث درد چشم تو
گوشم چو حدیث درد چشم تو شنید فیالحال دلم خون شد و از دیده چکید چشم تو نکو شود به من چون نگری تا کور…
مجنون تو کوه را ز صحرا
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید آنکس که…
من دانگی و نیم داشتم
من دانگی و نیم داشتم حبهٔ کم دو کوزه نبید خریدهام پارهٔ کم بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم تا کی گویی…
ناقوس نواز گر ز من دارد
ناقوس نواز گر ز من دارد عار سجاده نشین اگر ز من کرده کنار من نیز به رغم هر دو انداختهام تسبیح در آتش، آتش…
هر چند زکار خود خبردار
هر چند زکار خود خبردار نهایم بیهوده تماشاگر گلزار نهایم بر حاشیهٔ کتاب چون نقطهٔ شک بی کارنهایم اگر چه در کار نهایم “ابوسعید ابوالخیر…
هستی به صفاتی که درو بود
هستی به صفاتی که درو بود نهان دارد سریان در همه اعیان جهان هر وصف زعینی که بود قابل آن بر قدر قبول عین گشتست…
یا رب به محمد و علی و
یا رب به محمد و علی و زهرا یا رب به حسین و حسن و آلعبا کز لطف برآر حاجتم در دو سرا بیمنت خلق…
یا رب غم آنچه غیر تو در
یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست بردار که بیحاصلی از حاصل ماست الحمد که چون تو رهنمایی داریم کز گمشدگانیم که غم…
یک روز بیوفتی تو در
یک روز بیوفتی تو در میدانم آن روز هنوز در خم چوگانم گفتی سخنی و کوفتی برجانم آن کشت مرا و من غلام آنم “ابوسعید…
از چهره همه خانه منقش
از چهره همه خانه منقش کردی وز باده رخان ما چو آتش کردی شادی و نشاط ما یکی شش کردی عیشت خوش باد عیش ما…
از گل طبقی نهاده کین روی
از گل طبقی نهاده کین روی منست وز شب گرهی فگنده کین موی منست صد نافه بباد داده کین بوی منست و آتش بجهان در…