یک ذره زحد خویش بیرون

یک ذره زحد خویش بیرون نشود خودبینان را معرفت افزون نشود آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد آنجا نرسی تا جگرت خون نشود…

ادامه مطلب

از جملهٔ دردهای بی

از جملهٔ دردهای بی درمانم وز جملهٔ سوز داغ بی پایانم سوزنده‌تر آنست که چون مردم چشم در چشم منی و دیدنت نتوانم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

از گردش افلاک و نفاق

از گردش افلاک و نفاق انجم سر رشتهٔ کار خویشتن کردم گم از پای فتاده‌ام مرا دست بگیر ای قبلهٔ هفتم ای امام هشتم “ابوسعید…

ادامه مطلب

اسرار وجود خام و ناپخته

اسرار وجود خام و ناپخته بماند و آن گوهر بس شریف ناسفته بماند هر کس به دلیل عقل چیزی گفتند آن نکته که اصل بود…

ادامه مطلب

آن دل که تو دیده‌ای زغم

آن دل که تو دیده‌ای زغم خون شد و رفت وز دیدهٔ خون گرفته بیرون شد و رفت روزی به هوای عشق سیری میکرد لیلی…

ادامه مطلب

اندر صف دوستان ما باش و

اندر صف دوستان ما باش و مترس خاک در آستان ما باش و مترس گر جمله جهان قصد به جان تو کنند فارغ دل شو،…

ادامه مطلب

آنی که ز جانم آرزوی تو

آنی که ز جانم آرزوی تو نرفت از دل هوس روی نکوی تو نرفت از کوی تو هر که رفت دل را بگذاشت کس با…

ادامه مطلب

ای آینه حسن تو در صورت

ای آینه حسن تو در صورت زیب گرداب هزار کشتی صبر و شکیب هر آینه‌ای که غیر حسن تو بود خواند خردش سراب صحرای فریب…

ادامه مطلب

ای خالق ذوالجلال هر

ای خالق ذوالجلال هر جانوری وی رهرو رهنمای هر بی خبری بستم کمر امید بر درگه تو بگشای دری که من ندارم هنری “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ای در سر هر کس از خیالت

ای در سر هر کس از خیالت هوسی بی یاد تو برنیاید از من نفسی مفروش مرا بهیچ و آزاد مکن من خواجه یکی دارم…

ادامه مطلب

ای رونق کیش بت‌پرستان از

ای رونق کیش بت‌پرستان از تو وی غارت دین صد مسلمان از تو کفر از من و عشق از من و زنار از من دل…

ادامه مطلب

ای عشق تو مایهٔ جنون دل

ای عشق تو مایهٔ جنون دل من حسن رخ تو ریخته خون دل من من دانم و دل که در وصالت چونم کس را چه…

ادامه مطلب

ای نیک نکرده و بدیها

ای نیک نکرده و بدیها کرده و آنگاه نجات خود تمنا کرده بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده…

ادامه مطلب

با فاقه و فقر هم نشینم

با فاقه و فقر هم نشینم کردی بی خویش و تبار و بی قرینم کردی این مرتبهٔ مقربان در تست آیا به چه خدمت این…

ادامه مطلب

بر عود دلم نواخت یک

بر عود دلم نواخت یک زمزمه عشق زان زمزمه‌ام ز پای تا سر همه عشق حقا که به عهدها نیایم بیرون از عهدهٔ حق گزاری…

ادامه مطلب

پرسید کسی منزل آن مهر

پرسید کسی منزل آن مهر گسل گفتم که: دل منست او را منزل گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او پرسید که: او کجاست؟ گفتم:…

ادامه مطلب

تا چند سخن تراشی و رنده

تا چند سخن تراشی و رنده زنی تا کی به هدف تیر پراکنده زنی گر یک ورق از علم خموشی خوانی بسیار بدین گفت و…

ادامه مطلب

تا گرد رخ تو سنبل آمد

تا گرد رخ تو سنبل آمد بیرون صد ناله ز من چون بلبل آمد بیرون پیوسته ز گل سبزه برون می‌آید این طرفه که از…

ادامه مطلب

جهدی بکن ار پند پذیری دو

جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز دنیا زن پیریست چه باشد ار تو با پیر…

ادامه مطلب

چون شب برسد ز صبح خیزان

چون شب برسد ز صبح خیزان میباش چون شام شود زاشک ریزان میباش آویز در آنکه ناگزیرست ترا وز هر چه خلاف او گریزان میباش…

ادامه مطلب

خوبان همه صید صبح خیزان

خوبان همه صید صبح خیزان باشند در بند دعای اشک ریزان باشند تا تو سگ نفس را به فرمان باشی آهو چشمان ز تو گریزان…

ادامه مطلب

در بحر یقین که در تحقیق

در بحر یقین که در تحقیق بسیست گرداب درو چو دام و کشتی نفسیست هر گوش صدف حلقهٔ چشمیست پر آب هر موج اشاره‌ای ز…

ادامه مطلب

در راه خدا حجاب شد یک سو

در راه خدا حجاب شد یک سو زن رو جملهٔ کار خویش را یک سو زن در ماندهٔ نفس خویش گشتی و ترا یک سو…

ادامه مطلب

در کوی خودم مسکن و ماوا

در کوی خودم مسکن و ماوا دادی در بزم وصال خود مرا جادادی القصه به صد کرشمه و ناز مرا عاشق کردی و سر به…

ادامه مطلب

دردیکه ز من جان بستاند

دردیکه ز من جان بستاند اینست عشقی که کسش چاره نداند اینست چشمی که همیشه خون فشاند اینست آنشب که به روزم نرساند اینست “ابوسعید…

ادامه مطلب

دل داغ تو دارد ارنه

دل داغ تو دارد ارنه بفروختمی در دیده تویی و گرنه می‌دوختمی دل منزل تست ورنه روزی صدبار در پیش تو چون سپند می‌سوختمی “ابوسعید…

ادامه مطلب

دنیای دنی پر هوس را چه

دنیای دنی پر هوس را چه کنی آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی آن یار طلب کن که ترا باشد و بس معشوقهٔ…

ادامه مطلب

رفتم به کلیسیای ترسا و

رفتم به کلیسیای ترسا و یهود دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود با یاد وصال تو به بتخانه شدم تسبیح بتان زمزمه…

ادامه مطلب

زاهد خوشدل که ترک دنیا

زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده می خواره خجل که معصیت‌ها کرده ترسم که کند امید و بیم و آخر کار ناکرده چو کرده کرده…

ادامه مطلب

سودا به سرم همچو پلنگ

سودا به سرم همچو پلنگ اندر کوه غم بر سر غم بسان سنگ اندر کوه دور از وطن خویش و به غربت مانده چون شیر…

ادامه مطلب

شوریده دلی و غصه گردون

شوریده دلی و غصه گردون گردون گریان چشمی و اشک جیحون جیحون کاهیده تنی و شعله خرمن خرمن هر شعله ز کوه قاف افزون افزون…

ادامه مطلب

عالم ار نه‌ای ز عبرت

عالم ار نه‌ای ز عبرت عاری نهری جاری به طورهای طاری وندر همه طورهای نهر جاری سریست حقیقة الحقایق ساری “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

عهدی به سر زبان خود

عهدی به سر زبان خود بربستی صد خانه پر از بتان یکی نشکستی تو پنداری به یک شهادت رستی فردات کند خمار کاکنون مستی “ابوسعید…

ادامه مطلب

کارم همه ناله و خروشست

کارم همه ناله و خروشست امشب نی‌صبر پدیدست و نه هو شست امشب دوشم خوش بود ساعتی پنداری کفارهٔ خوشدلی دوشست امشب “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

گر در سفرم تویی رفیق

گر در سفرم تویی رفیق سفرم ور در حضرم تویی انیس حضرم القصه بهر کجا که باشد گذرم جز تو نبود هیچ کسی در نظرم…

ادامه مطلب

گر عشق دل مرا خریدار

گر عشق دل مرا خریدار افتد کاری بکنم که پرده از کار افتد سجادهٔ پرهیز چنان افشانم کز هر تاری هزار زنار افتد “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

گفتم که_ دلم، گفت_ کبابی

گفتم که: دلم، گفت: کبابی کم گیر گفتم: چشمم، گفت: سرابی کم گیر گفتم: جانم، گفت: که در عالم عشق بسیار خرابست، خرابی کم گیر…

ادامه مطلب

گویند که محتسب گمانی

گویند که محتسب گمانی ببرد وین پردهٔ تو پیش جهانی بدرد گویم که ازین شراب اگر محتسبست دریابد قطره‌ای به جانی بخرد “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

ما قبلهٔ طاعت آن دو رو

ما قبلهٔ طاعت آن دو رو می‌دانیم ایمان سر زلف مشکبو می‌دانیم با این همه دلدار به ما نیکو نیست ما طالع خویش را نکو…

ادامه مطلب

من از تو جدا نبوده‌ام تا

من از تو جدا نبوده‌ام تا بودم اینست دلیل طالع مسعودم در ذات تو ناپدیدم ار معدومم وز نور تو ظاهرم اگر موجودم “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ناکامیم ای دوست ز

ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست وین سوختگیهای من از خامی تست مگذار که در عشق تو رسوا گردم رسوایی من باعث بدنامی تست “ابوسعید…

ادامه مطلب

هر چند بطاعت تو عصیان و

هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست گر خسته‌ای از کثرت طغیان گناه مندیش که ناخدای این بحر…

ادامه مطلب

هرگز دلم از یاد تو غافل

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به…

ادامه مطلب

یا رب به علی بن ابی طالب

یا رب به علی بن ابی طالب و آل آن شیر خدا و بر جهان جل جلال کاندر سه مکان رسی به فریاد همه اندر…

ادامه مطلب

یا رب ز قناعتم توانگر

یا رب ز قناعتم توانگر گردان وز نور یقین دلم منور گردان روزی من سوختهٔ سرگردان بی منت مخلوق میسر گردان “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

یک چند دویدم و قدم

یک چند دویدم و قدم فرسودم آخر بی تو پدید نامد سودم تا دست به بیعت وفایت سودم در خانه نشستم و فرو آسودم “ابوسعید…

ادامه مطلب

از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر

از چهرهٔ عاشقانه‌ام زر بارد وز چشم ترم همیشه آذر بارد در آتش عشق تو چنان بنشینم کز ابر محبتم سمندر بارد “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

از لطف تو هیچ بنده نومید

از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد…

ادامه مطلب

افسوس که ایام جوانی

افسوس که ایام جوانی بگذشت دوران نشاط و کامرانی بگذشت تشنه بکنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

آن دم که حدیث عاشقی

آن دم که حدیث عاشقی بشنودم جان و دل و دیده را به غم فرسودم می‌پنداشتم عاشق و معشوق دواند چون هر دو یکیست من…

ادامه مطلب