ای آینه، در روی زمین دیدنیی نیست

ای آینه، در روی زمین دیدنیی نیست بیهوده چرا منت پرداز کشیدی؟

ادامه مطلب

ای کوه طور، گردن دعوی مکن بلند

ای کوه طور، گردن دعوی مکن بلند آخر دل شکسته ما جلوه‌گاه کیست ؟

ادامه مطلب

اینجاکه منم، قیمت دل هر دو جهان است

اینجاکه منم، قیمت دل هر دو جهان است آنجاکه تویی، در چه حساب است دل ما

ادامه مطلب

با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم

با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم در صبح چنین، تازه نکردیم وضویی

ادامه مطلب

بپذیر عذر باده‌کشان را، که همچو موج

بپذیر عذر باده‌کشان را، که همچو موج در دست خویش نیست عنان، آب برده را

ادامه مطلب

بر زمین ناید ز شادی پای من چون گردباد

بر زمین ناید ز شادی پای من چون گردباد تا خس و خاشاک هستی را به هم پیچیده‌ام

ادامه مطلب

برهمن از حضور بت، دل آسوده‌ای دارد

برهمن از حضور بت، دل آسوده‌ای دارد نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش

ادامه مطلب

بنای توبهٔ سنگین ما خطر دارد

بنای توبهٔ سنگین ما خطر دارد اگر بهار به این آب و تاب می‌گذرد

ادامه مطلب

به بلبلان چمن ای گل آن‌چنان‌سر کن

به بلبلان چمن ای گل آن‌چنان‌سر کن که در بهار سر از خاک برتوانی کرد

ادامه مطلب

به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش

به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش که گل و میوه این باغ به چیدن نرسد

ادامه مطلب

به عشق پاک کردم صرف عمر خود، ندانستم

به عشق پاک کردم صرف عمر خود، ندانستم که از تردامنی با غنچه همبستر شود شبنم

ادامه مطلب

به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد

به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد به ذوق نشاهٔ طفلی، می دو ساله بده

ادامه مطلب

بی طراوت نشود سرو جوانی که تراست

بی طراوت نشود سرو جوانی که تراست در شکر خواب بهارست خزانی که تراست

ادامه مطلب

پای به خواب رفتهٔ کوه تحملم

پای به خواب رفتهٔ کوه تحملم نتوان به تیغ کرد ز دامن جدا مرا

ادامه مطلب

پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت

پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت پل را ندیده‌ام که ز سیلاب بگذرد

ادامه مطلب

تا داده‌ام عنان توکل ز دست خویش

تا داده‌ام عنان توکل ز دست خویش کارم همیشه در گره از استخاره هاست

ادامه مطلب

تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی‌آرد

تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی‌آرد به است از جنت در بسته زندانی که من دارم

ادامه مطلب

جان محال است که در جسم بود فارغبال

جان محال است که در جسم بود فارغبال خواب آشفته بود مردم زندانی را

ادامه مطلب

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست بی‌چراغ دل آگاه به این راه مرو

ادامه مطلب

چنان در خانهٔ آیینه محو دیدن خویشی

چنان در خانهٔ آیینه محو دیدن خویشی که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمی‌آیی

ادامه مطلب

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطهٔ سهوست صبح روشن را

ادامه مطلب

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام به عذر بی ثمری سایه گستر آمده‌ام

ادامه مطلب

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پابرجای این آبیم ما

ادامه مطلب

چون طفل نوسوار به میدان اختیار

چون طفل نوسوار به میدان اختیار دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست

ادامه مطلب

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می‌کنم

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می‌کنم از دل بی‌حاصلم صد آه می‌آید برون

ادامه مطلب

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟ داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟

ادامه مطلب

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند چون کمان در خانهٔ خویشند هر جا می‌روند

ادامه مطلب

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم

ادامه مطلب

خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن

خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن به روی سبزه و گل همچو آب غلتیدن

ادامه مطلب

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان همچو شبنم از هوا گیرند چشم پاک را

ادامه مطلب

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم چندان که می‌برند به خاک، آرزو به جاست

ادامه مطلب

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم چون موج در عذابم، از خوش عنانی خویش

ادامه مطلب

در طلب، ما بی زبانان امت پروانه‌ایم

در طلب، ما بی زبانان امت پروانه‌ایم سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانترست

ادامه مطلب

در گوشه فقس مگر از دل برآورم

در گوشه فقس مگر از دل برآورم این خارهاکه در دلم از آشیانه است

ادامه مطلب

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست تو نیز دامن امید چون صدف واکن

ادامه مطلب

دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم

دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا مانده‌ایم

ادامه مطلب

دل خراب مرا جور آسمان کم بود

دل خراب مرا جور آسمان کم بود که چشم شوخ تو ظالم هم آسمان گون شد!

ادامه مطلب

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ در روز ابر، بادهٔ چون آفتاب‌گیر

ادامه مطلب

یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک

یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بنده‌ایم

ادامه مطلب

دهن خویش به دشنام میالا زنهار

دهن خویش به دشنام میالا زنهار کاین زر قلب به هر کس که دهی باز دهد

ادامه مطلب

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود جنس کساد کوچه و بازار نیستم

ادامه مطلب

رفتن از عالم پر شور به از آمدن است

رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست

ادامه مطلب

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم می‌روم راه و ز منزل خبری نیست مرا

ادامه مطلب

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟

ادامه مطلب

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی ز دست من بغیر از چشم مالیدن نمی‌آید

ادامه مطلب

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

ادامه مطلب

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟ آب در دیدهٔ تصویر نگردد هرگز

ادامه مطلب

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس آه سردی ریزش برگ خزان را بس بود

ادامه مطلب

سایهٔ بال هما خواب گران می‌آرد

سایهٔ بال هما خواب گران می‌آرد در سراپردهٔ دولت دل بیدار مجو

ادامه مطلب

سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی

سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟

ادامه مطلب