پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست

پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟

ادامه مطلب

تا گذشتی گرم چون خورشید از ویرانه‌ام

تا گذشتی گرم چون خورشید از ویرانه‌ام از گرستن گل به چشم روزنم افتاده است

ادامه مطلب

تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار

تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار که به ما جز لب خمیازه مکیدن نرسد

ادامه مطلب

جان می‌دهد چو شمع برای نسیم صبح

جان می‌دهد چو شمع برای نسیم صبح هر کس تمام شب نفس آتشین زده است

ادامه مطلب

چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد

چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد شب آدینه باشد گوشهٔ محراب روشنتر

ادامه مطلب

چنان گرم از بساط خاک بگذر

چنان گرم از بساط خاک بگذر که شمع مردم آینده باشی

ادامه مطلب

چه ز اندیشه تجرید به خود میلرزی ؟

چه ز اندیشه تجرید به خود میلرزی ؟ سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت

ادامه مطلب

چو زلف ماتمیان درهم است کار جهان

چو زلف ماتمیان درهم است کار جهان ازین بلای سیه، دور دار شانه خویش

ادامه مطلب

چون بر زبان حدیث خداترسی آوریم ؟

چون بر زبان حدیث خداترسی آوریم ؟ ترک قدح ز بیم عسس کرده‌ایم ما

ادامه مطلب

چون غنچه این بساط که بر خویش چیده‌ای

چون غنچه این بساط که بر خویش چیده‌ای تا می‌کشی نفس، همه را باد برده است

ادامه مطلب

چون وانمی‌کنی گرهی، خود گره مشو

چون وانمی‌کنی گرهی، خود گره مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست

ادامه مطلب

حضور قلب بود شرط در ادای نماز

حضور قلب بود شرط در ادای نماز حضور خلق ترا در نماز می‌آرد

ادامه مطلب

خاکم به چشم در نگه واپسین مزن

خاکم به چشم در نگه واپسین مزن زنهار بر چراغ سحر آستین مزن

ادامه مطلب

خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما

خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما چه از ما می‌توان بردن، چه با ما می‌توان کردن؟

ادامه مطلب

خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من

خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من مشت خونی می‌توانستم به پای دار ریخت

ادامه مطلب

داغ عشق تو ز اندازهٔ ما افزون است

داغ عشق تو ز اندازهٔ ما افزون است دستی از دور برین آتش سوزان داریم

ادامه مطلب

در بیابانی که از نقش قدم بیش است چاه

در بیابانی که از نقش قدم بیش است چاه با دو چشم بسته می‌باید سفر کردن مرا

ادامه مطلب

در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر

در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر آتش به گرمی عرق انفعال نیست

ادامه مطلب

در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی

در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی یک ناله ز صد حلقهٔ زنجیر برآید

ادامه مطلب

در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است

در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است شیشه چون خالی شد از من، پر شود پیمانه‌ام

ادامه مطلب

درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم

درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم هزار دولت ناپایدار رفت به گرد

ادامه مطلب

دست هر کس را که می‌گیری درین آشوبگاه

دست هر کس را که می‌گیری درین آشوبگاه بر چراغ زندگی دست حمایت می‌شود

ادامه مطلب

دل دشمن به تهیدستی من می‌سوزد

دل دشمن به تهیدستی من می‌سوزد برق ازین مزرعه با دیده‌تر می‌گذرد

ادامه مطلب

دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست

دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست می‌زاید از تعلق ما هر غمی که هست

ادامه مطلب

یک دل غمگین، جهانی را مکدر می‌کند

یک دل غمگین، جهانی را مکدر می‌کند باغ را در بسته دارد غنچهٔ دلگیر من

ادامه مطلب

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم

دلتنگ از ملامت اغیار نیستم چون گل، گرفته در بغل خار نیستم

ادامه مطلب

دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی

دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داری

ادامه مطلب

دیوانه‌ام ولیک بغیر از دو زلف یار

دیوانه‌ام ولیک بغیر از دو زلف یار دیگر به هیچ سلسله‌ای آشنا نیم

ادامه مطلب

رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا

رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا با میهمان ز خانه صفا می‌رود برون

ادامه مطلب

روشن شود از ریختن اشک، دل ما

روشن شود از ریختن اشک، دل ما ابریم که روشنگر ما در جگر ماست

ادامه مطلب

ز اکسیر قناعت می‌شمارم نعمت الوان

ز اکسیر قناعت می‌شمارم نعمت الوان اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم

ادامه مطلب

ز خوشه چینی این چهره‌های گندم گون

ز خوشه چینی این چهره‌های گندم گون سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند

ادامه مطلب

ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم

ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم سرافکنده چون بید مجنون برآید

ادامه مطلب

ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من

ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم

ادامه مطلب

زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است

زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است تا خویش را چو آینه هموار کرده‌ایم

ادامه مطلب

سخن عشق اثر در دل زهاد نکرد

سخن عشق اثر در دل زهاد نکرد نفس صبح چه با غنچهٔ تصویر کند؟

ادامه مطلب

سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است

سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است امتیاز کفر و ایمان از من مجنون مپرس

ادامه مطلب

شادم به مرگ خود که هلاک تو می‌شوم

شادم به مرگ خود که هلاک تو می‌شوم با زندگی خوشم که بمیرم برای تو

ادامه مطلب

شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت

شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست

ادامه مطلب

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد

شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد

ادامه مطلب

صحبت صافدلان برق صفت در گذرست

صحبت صافدلان برق صفت در گذرست هر چه دارید به می در شب مهتاب دهید

ادامه مطلب

طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی

طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی که پنداری زمین را می‌کشند از زیر پای او

ادامه مطلب

عدم ز قرب جوار وجود زندان است

عدم ز قرب جوار وجود زندان است وگرنه کیست که از زندگی پشیمان نیست

ادامه مطلب

عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب

عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب که در ایام خزان صاف شود آب بهار

ادامه مطلب

عیار گفتگوی او نمی‌دانم، همین دانم

عیار گفتگوی او نمی‌دانم، همین دانم که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش

ادامه مطلب

غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا

غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا نزدیک می‌کند به خدا، دست رد مرا

ادامه مطلب

فریب زندگی تلخ داد دایه مرا

فریب زندگی تلخ داد دایه مرا ز شکری که به طفلی مرا به کام کشید

ادامه مطلب

قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست

قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست نامهٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت

ادامه مطلب

کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟

کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟ که خارها همه گردن کشیده‌اند امروز

ادامه مطلب

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب تا ببینیم چه از آب برون می‌آید!

ادامه مطلب