تک بیت ها – صائب تبریزی
پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست
پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست خوشدل چه به عمر خود و مرگ دگرانی؟
تا گذشتی گرم چون خورشید از ویرانهام
تا گذشتی گرم چون خورشید از ویرانهام از گرستن گل به چشم روزنم افتاده است
تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار
تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار که به ما جز لب خمیازه مکیدن نرسد
جان میدهد چو شمع برای نسیم صبح
جان میدهد چو شمع برای نسیم صبح هر کس تمام شب نفس آتشین زده است
چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد
چراغ مسجد از تاریکی میخانه افروزد شب آدینه باشد گوشهٔ محراب روشنتر
چه ز اندیشه تجرید به خود میلرزی ؟
چه ز اندیشه تجرید به خود میلرزی ؟ سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت
چو زلف ماتمیان درهم است کار جهان
چو زلف ماتمیان درهم است کار جهان ازین بلای سیه، دور دار شانه خویش
چون بر زبان حدیث خداترسی آوریم ؟
چون بر زبان حدیث خداترسی آوریم ؟ ترک قدح ز بیم عسس کردهایم ما
چون غنچه این بساط که بر خویش چیدهای
چون غنچه این بساط که بر خویش چیدهای تا میکشی نفس، همه را باد برده است
چون وانمیکنی گرهی، خود گره مشو
چون وانمیکنی گرهی، خود گره مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما
خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما چه از ما میتوان بردن، چه با ما میتوان کردن؟
خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من
خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من مشت خونی میتوانستم به پای دار ریخت
داغ عشق تو ز اندازهٔ ما افزون است
داغ عشق تو ز اندازهٔ ما افزون است دستی از دور برین آتش سوزان داریم
در بیابانی که از نقش قدم بیش است چاه
در بیابانی که از نقش قدم بیش است چاه با دو چشم بسته میباید سفر کردن مرا
در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی
در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی یک ناله ز صد حلقهٔ زنجیر برآید
در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است
در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است شیشه چون خالی شد از من، پر شود پیمانهام
درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم
درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم هزار دولت ناپایدار رفت به گرد
دست هر کس را که میگیری درین آشوبگاه
دست هر کس را که میگیری درین آشوبگاه بر چراغ زندگی دست حمایت میشود
دل دشمن به تهیدستی من میسوزد
دل دشمن به تهیدستی من میسوزد برق ازین مزرعه با دیدهتر میگذرد
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست
دلبستگی است مادر هر ماتمی که هست میزاید از تعلق ما هر غمی که هست
یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند
یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند باغ را در بسته دارد غنچهٔ دلگیر من
دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی
دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داری
دیوانهام ولیک بغیر از دو زلف یار
دیوانهام ولیک بغیر از دو زلف یار دیگر به هیچ سلسلهای آشنا نیم
رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا
رفتی و رفت روشنی از چشم و دل مرا با میهمان ز خانه صفا میرود برون
ز اکسیر قناعت میشمارم نعمت الوان
ز اکسیر قناعت میشمارم نعمت الوان اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم
ز خوشه چینی این چهرههای گندم گون
ز خوشه چینی این چهرههای گندم گون سفید را به نظر یک جو اعتبار نماند
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من
ز همراهان کسی نگرفت شمعی پیش راه من به برق تیشه زین ظلمت برون چون کوهکن رفتم
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است
زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است تا خویش را چو آینه هموار کردهایم
سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است
سنگ و گوهر، دیده حیران میزان را یکی است امتیاز کفر و ایمان از من مجنون مپرس
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم
شادم به مرگ خود که هلاک تو میشوم با زندگی خوشم که بمیرم برای تو
شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت
شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد
شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد در هیچ زمین نیست قرارم چه توان کرد
صحبت صافدلان برق صفت در گذرست
صحبت صافدلان برق صفت در گذرست هر چه دارید به می در شب مهتاب دهید
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی که پنداری زمین را میکشند از زیر پای او
عدم ز قرب جوار وجود زندان است
عدم ز قرب جوار وجود زندان است وگرنه کیست که از زندگی پشیمان نیست
عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب
عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب که در ایام خزان صاف شود آب بهار
عیار گفتگوی او نمیدانم، همین دانم
عیار گفتگوی او نمیدانم، همین دانم که در فریاد آرد بوسه را لبهای خاموشش
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا
غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا نزدیک میکند به خدا، دست رد مرا
فریب زندگی تلخ داد دایه مرا
فریب زندگی تلخ داد دایه مرا ز شکری که به طفلی مرا به کام کشید
قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست
قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست نامهٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت
کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟
کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟ که خارها همه گردن کشیدهاند امروز
کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
کشتی عقل فکندیم به دریای شراب تا ببینیم چه از آب برون میآید!