چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطهٔ سهوست صبح روشن را

ادامه مطلب

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام به عذر بی ثمری سایه گستر آمده‌ام

ادامه مطلب

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پابرجای این آبیم ما

ادامه مطلب

چون طفل نوسوار به میدان اختیار

چون طفل نوسوار به میدان اختیار دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست

ادامه مطلب

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می‌کنم

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می‌کنم از دل بی‌حاصلم صد آه می‌آید برون

ادامه مطلب

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟ داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟

ادامه مطلب

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند چون کمان در خانهٔ خویشند هر جا می‌روند

ادامه مطلب

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم

ادامه مطلب

خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن

خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن به روی سبزه و گل همچو آب غلتیدن

ادامه مطلب

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان همچو شبنم از هوا گیرند چشم پاک را

ادامه مطلب

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم چندان که می‌برند به خاک، آرزو به جاست

ادامه مطلب

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم چون موج در عذابم، از خوش عنانی خویش

ادامه مطلب

در طلب، ما بی زبانان امت پروانه‌ایم

در طلب، ما بی زبانان امت پروانه‌ایم سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانترست

ادامه مطلب

در گوشه فقس مگر از دل برآورم

در گوشه فقس مگر از دل برآورم این خارهاکه در دلم از آشیانه است

ادامه مطلب

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست تو نیز دامن امید چون صدف واکن

ادامه مطلب

دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم

دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا مانده‌ایم

ادامه مطلب

دل خراب مرا جور آسمان کم بود

دل خراب مرا جور آسمان کم بود که چشم شوخ تو ظالم هم آسمان گون شد!

ادامه مطلب

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ در روز ابر، بادهٔ چون آفتاب‌گیر

ادامه مطلب

یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است

یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است به چه امید به بازار رساند خود را؟

ادامه مطلب

دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمی‌سازند

دو چشم شوخ تو با یکدیگر نمی‌سازند که در خرابی هم یکدلند میخواران

ادامه مطلب

دیوانهٔ ما را نخریدند به سنگی

دیوانهٔ ما را نخریدند به سنگی در کوچهٔ این سنگدلان چند توان بود؟

ادامه مطلب

رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب

رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب میزبان ماست هر کس می‌شود مهمان ما

ادامه مطلب

روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان

روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه اهل هنر سبز می‌شود

ادامه مطلب

ز اخوان راضیم تا دیدم انصاف خریداران

ز اخوان راضیم تا دیدم انصاف خریداران گوارا کرد بر من چاه را، از قیمت افتادن

ادامه مطلب

ز خنده رویی گردون، فریب رحم مخور

ز خنده رویی گردون، فریب رحم مخور که رخنه‌های قفس، رخنه رهایی نیست

ادامه مطلب

ز سردمهری احباب، در ریاض جهان

ز سردمهری احباب، در ریاض جهان تمام برگ سفر چون گل خزان زده‌ام

ادامه مطلب

زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود

زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود لبریز کن سبوی خود از آب جوی صبح

ادامه مطلب

زنهار در دار فنا، انگور خود ضایع مکن

زنهار در دار فنا، انگور خود ضایع مکن گر باده نتوانی شدن، منصور وار آونگ شو

ادامه مطلب

سال‌ها گل در گریبان ریختی چون نوبهار

سال‌ها گل در گریبان ریختی چون نوبهار مدتی هم اشک می‌باید به دامان ریختن

ادامه مطلب

سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است

سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است

ادامه مطلب

سینه‌ها را خامشی گنجینهٔ گوهر کند

سینه‌ها را خامشی گنجینهٔ گوهر کند یاد دارم از صدف این نکتهٔ سربسته را

ادامه مطلب

شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم

شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم که دارد از مریدان این چنین پیری که من دارم؟

ادامه مطلب

شود جهان لب پرخنده‌ای، اگر مردم

شود جهان لب پرخنده‌ای، اگر مردم کنند دست یکی در گره گشایی هم

ادامه مطلب

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید

صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید پردهٔ دیگر شد از غفلت برای خواب من

ادامه مطلب

طومار زندگی را، طی می‌کند به یک شب

طومار زندگی را، طی می‌کند به یک شب از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی

ادامه مطلب

عالم بیخبری بود بهشت آبادم

عالم بیخبری بود بهشت آبادم تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم

ادامه مطلب

عشق، اول ناتوانان را به منزل می‌برد

عشق، اول ناتوانان را به منزل می‌برد خار و خس را زودتر دریا به ساحل می‌برد

ادامه مطلب

عیدست مرگ، دست به هستی فشانده را

عیدست مرگ، دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را

ادامه مطلب

غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خویش

غفلت نگر که بر دل کافر نهاد خویش هر خط باطلی که کشیدم صلیب شد

ادامه مطلب

فروغ عاریت بانور ذاتی برنمی‌آید

فروغ عاریت بانور ذاتی برنمی‌آید که روز ابر باشداز شب مهتاب روشنتر

ادامه مطلب

قانع از قامت یارست به خمیازهٔ خشک

قانع از قامت یارست به خمیازهٔ خشک بخت آغوش من و طالع محراب یکی است

ادامه مطلب

کاش وقت آمدن واقف ز رفتن می‌شدم

کاش وقت آمدن واقف ز رفتن می‌شدم تا چو نی در خاک می‌بستم میان خویش را

ادامه مطلب

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک؟

ادامه مطلب

کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان

کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشته‌ای

ادامه مطلب

گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم

گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا

ادامه مطلب

گردبادی را که می‌بینی درین دامان دشت

گردبادی را که می‌بینی درین دامان دشت روح مجنون است می‌آید به استقبال ما

ادامه مطلب

گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم

گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت

ادامه مطلب

لذت نمانده است در آیندهٔ حیات

لذت نمانده است در آیندهٔ حیات از عیشهای رفته دلی شاد می‌کنیم

ادامه مطلب

مادر خاک به فرزند نمی‌پردازد

مادر خاک به فرزند نمی‌پردازد روی در منزل و ماوای پدر باید کرد

ادامه مطلب

مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب

مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب که بی دلیل ز خود رفتم میسر نیست

ادامه مطلب