آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است

آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است خاطر ما را پریشانتر ز سنبل کرده است

ادامه مطلب

آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است

آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است هر نسیمی از چمن برگ خزان را می‌برد

ادامه مطلب

ای کارساز خلق به فریاد من برس

ای کارساز خلق به فریاد من برس زان پیشتر که کار من از کار بگذرد

ادامه مطلب

این زمان بی‌برگ و بارم، ورنه از جوش ثمر

این زمان بی‌برگ و بارم، ورنه از جوش ثمر منت دست نوازش بود بر من سنگ را

ادامه مطلب

با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را

با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را آه اگر می‌بود در خاطر تمنایی مرا

ادامه مطلب

بدار عزت موی سفید پیران را

بدار عزت موی سفید پیران را ز جای خویش به تعظیم صبحدم برخیز

ادامه مطلب

بر سر کوی تو غوغای قیامت می‌بود

بر سر کوی تو غوغای قیامت می‌بود گر شکست دل عشاق صدایی می‌داشت

ادامه مطلب

برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص

برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص تا پیر خرابات به راهت نگرفته است

ادامه مطلب

بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند

بعد ایامی که گلها از سفر باز آمدند چون نسیم صبحدم می‌باید از خود رفتنم

ادامه مطلب

به اندک روی گرمی، پشت بر گل می‌کند شبنم

به اندک روی گرمی، پشت بر گل می‌کند شبنم چرا در آشنایی اینقدر کس بیوفا باشد؟

ادامه مطلب

به چه تقصیر، چو آیینه روشن یارب

به چه تقصیر، چو آیینه روشن یارب تخته مشق پریشان نفسانم کردند؟

ادامه مطلب

به فکر چارهٔ ما هیچ صاحبدل نمی‌افتد

به فکر چارهٔ ما هیچ صاحبدل نمی‌افتد دل ما دردمندان چشم بیمارست پنداری

ادامه مطلب

به هر روش که توانی خراب کن تن را

به هر روش که توانی خراب کن تن را ازین ستمکده سیلاب را دریغ مدار

ادامه مطلب

بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست

بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود؟

ادامه مطلب

بیستون را جان شیرین کرد در تن کوهکن

بیستون را جان شیرین کرد در تن کوهکن عشق اگر بر سنگ اندازد نظر، آدم شود

ادامه مطلب

پیری و طفل‌مزاجی به هم آمیخته‌ایم

پیری و طفل‌مزاجی به هم آمیخته‌ایم تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما

ادامه مطلب

تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است

تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است خضر را پندارم آب زندگانی برده است !

ادامه مطلب

تانظر از گل رخسار تو برداشته‌ام

تانظر از گل رخسار تو برداشته‌ام مژه دستی است که در پیش نظر داشته‌ام

ادامه مطلب

تیشه فرهاد گردیده است هر مو بر تنم

تیشه فرهاد گردیده است هر مو بر تنم تا ازان معشوق شیرین‌کار دور افتاده‌ام

ادامه مطلب

جنون دوری من بیش می‌شود از سنگ

جنون دوری من بیش می‌شود از سنگ درین ستمکده حال فلاخن است مرا

ادامه مطلب

چشمی نچراندیم در این باغ چو شبنم

چشمی نچراندیم در این باغ چو شبنم چون سرو فشردیم قدم بر لب جویی

ادامه مطلب

چنین که همت ما را بلند ساخته‌اند

چنین که همت ما را بلند ساخته‌اند عجب که مطلب ما در جهان شود پیدا

ادامه مطلب

چه نسبت است به مژگان مرا نمی‌دانم

چه نسبت است به مژگان مرا نمی‌دانم که پیش چشمم و از پیش چشمها دورم

ادامه مطلب

چو مینای پر از می فتنه‌ها دارم به زیر سر

چو مینای پر از می فتنه‌ها دارم به زیر سر شود پر شور عالم چون ز سر دستار بردارم

ادامه مطلب

چون شبنم روشن گهر، با خار و گل یکرنگ شو

چون شبنم روشن گهر، با خار و گل یکرنگ شو بگذار رعنایی ز سر، بیزار از نیرنگ شو

ادامه مطلب

چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را

چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را تر می‌کنم به خون جگر، نان سوخته

ادامه مطلب

حسن در هر نگهی عالم دیگر گردد

حسن در هر نگهی عالم دیگر گردد به نسیمی ورق لاله و گل بر گردد

ادامه مطلب

خاطر از وضع مکرر زود در هم می‌شود

خاطر از وضع مکرر زود در هم می‌شود یک دو ساغر نوش کن تا عالم دیگری شوی

ادامه مطلب

خزان ز غنچهٔ تصویر، راست می‌گذرد

خزان ز غنچهٔ تصویر، راست می‌گذرد همیشه جمع بود خاطری که غمگین است

ادامه مطلب

خو به هجران کرده را ظرف شراب وصل نیست

خو به هجران کرده را ظرف شراب وصل نیست خشک لب می‌بایدم چون کشتی از دریا گذشت

ادامه مطلب

دارد خط پاکی به کف از ساده‌دلیها

دارد خط پاکی به کف از ساده‌دلیها دیوانهٔ ما را چه غم از روز حساب است ؟

ادامه مطلب

در آتشم که چوآب گهر ز سنگدلی

در آتشم که چوآب گهر ز سنگدلی به کام تشنه چکیدن ز من نمی‌آید

ادامه مطلب

در حسرت یک مصرع پرواز بلندست

در حسرت یک مصرع پرواز بلندست مجموعهٔ برهم زدهٔ بال و پر من

ادامه مطلب

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی بوسه در لعل شراب آلود نگذارم ترا

ادامه مطلب

در گشاد غنچهٔ دلهای خونین صرف کن

در گشاد غنچهٔ دلهای خونین صرف کن این دم گرمی که چون باد بهارت داده‌اند

ادامه مطلب

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح چون غنچهٔ نشکفته نسیم سحری را

ادامه مطلب

دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت

دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت

ادامه مطلب

دل بیدار ازین صومعه‌داران مطلب

دل بیدار ازین صومعه‌داران مطلب کاین چراغی است که در دیر مغان می‌سوزد

ادامه مطلب

دل سودازده را راحت و آزار یکی است

دل سودازده را راحت و آزار یکی است خانه پردود چو شد، روز و شب تار یکی است

ادامه مطلب