فغان که کاسهٔ زرین بی نیازی را

فغان که کاسهٔ زرین بی نیازی را گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد

ادامه مطلب

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست

قامت خم مانع عمر سبکرفتار نیست سیل از رفتن نمی‌ماند اگر پل بشکند

ادامه مطلب

کدام دیدهٔ بد در کمین این باغ است ؟

کدام دیدهٔ بد در کمین این باغ است ؟ که بی نسیم، گل از شاخسار می‌ریزد

ادامه مطلب

کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم

کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم سیل نتوانست کند از جای خود این سنگ را

ادامه مطلب

کوچه گرد آستین چون اشک حسرت نیستیم

کوچه گرد آستین چون اشک حسرت نیستیم همچو مژگان بر در یک خانه پا افشرده‌ایم

ادامه مطلب

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود چون صدف گر آب نوشم، عقدهٔ دل می‌شود

ادامه مطلب

گرفت نفس غیور اختیار از دستم

گرفت نفس غیور اختیار از دستم مدد کنید که کافر اسیر کرد مرا!

ادامه مطلب

گفتیم وقت پیری، در گوشه‌ای نشینیم

گفتیم وقت پیری، در گوشه‌ای نشینیم شد تازیانهٔ حرص، قد خمیدهٔ ما

ادامه مطلب

ما را به کوچهٔ غلط انداختن چرا؟

ما را به کوچهٔ غلط انداختن چرا؟ دل را بغیر زلف پریشان که می‌برد؟

ادامه مطلب

مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد

مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد یاد زمانه‌ای که غم دل حساب داشت

ادامه مطلب

مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست

مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

ادامه مطلب

مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب

مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب این زمین خشک را سیراب کردن مشکل است

ادامه مطلب

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو

ادامه مطلب

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد که در خرابی من ناز می‌کند سیلاب

ادامه مطلب

منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان

منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان هیچ در بار به جز برگ سفر نیست مرا

ادامه مطلب

می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی

می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن

ادامه مطلب

می‌کنم در کار ساحل این کهن تابوت را

می‌کنم در کار ساحل این کهن تابوت را تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم؟

ادامه مطلب

نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود

نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا

ادامه مطلب

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است نفس چگونه بر آرد چراغ هستی ما؟

ادامه مطلب

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟ که چون بادام آوردند در باغم نظربسته

ادامه مطلب

نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز

نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازه‌ای از عشق و هوس بیش نمانده است

ادامه مطلب

نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را

نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟

ادامه مطلب

نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید

نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید تخم خشکی در زمین انتظار افشانده‌ایم

ادامه مطلب

هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند

هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند در حریم سینهٔ من دل نبودی کاشکی

ادامه مطلب

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود

ادامه مطلب

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید که ز خاکستر ما بوی محبت شنود

ادامه مطلب

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود تا به نام که طلسم دل ما بسته شده است ؟

ادامه مطلب

یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر

یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر در رهگذار سیل، که را خواب می‌برد؟

ادامه مطلب

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا می‌کند

ادامه مطلب

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم رعشه پیری مرا آگاه نتوانست کرد

ادامه مطلب

از خون چو داغ لاله حصار دل من است

از خون چو داغ لاله حصار دل من است هر جا که بوی خون شنوی منزل من است

ادامه مطلب

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر روی گشاده را سپر حادثات کن

ادامه مطلب

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم چون ترازو از دوسر دایم گرانی می‌کشم

ادامه مطلب

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا

ادامه مطلب

آسودگی کنج قفس کرد تلافی

آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم

ادامه مطلب

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین ندانستم که چون تر شد گره، دشوار بگشاید

ادامه مطلب

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم هرچه با ما می‌کند پیری، سزاواریم ما

ادامه مطلب

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم از دور به حسرت نگران است در این باغ

ادامه مطلب

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشته‌تر در کار خویش

ادامه مطلب

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

ادامه مطلب

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه‌ام

ادامه مطلب

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست شبنم به روی گل به امانت نشسته است

ادامه مطلب

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد تاج شاهان، مهرهٔ بازیچهٔ تقدیرها

ادامه مطلب

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم اگرچه با جواب خشک ازین کهسار خرسندم

ادامه مطلب

بنمایید بجز آینه و آب، کسی

بنمایید بجز آینه و آب، کسی که به دنبال سرم روز سفر می‌گرید

ادامه مطلب

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی که در خواب بهاران است پنداری خزان تو

ادامه مطلب

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود

ادامه مطلب

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا نمی‌کشد دل غمگین به گفتگوی دگر

ادامه مطلب

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد

ادامه مطلب

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم ورنه به اختیار کس، ترک وطن نمی‌کند

ادامه مطلب