یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان

یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان پوشیده بود، روی به هر در گذاشتیم

ادامه مطلب

از باده توبه کردن مشکل بود، وگرنه

از باده توبه کردن مشکل بود، وگرنه سهل است دست شستن، از آب زندگانی

ادامه مطلب

از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد

از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد چون ره خوابیده، بار خاطر صحرا مشو

ادامه مطلب

از خود برون نرفته هوای سفر مکن

از خود برون نرفته هوای سفر مکن این راه را به پای زمین گیر سر مکن

ادامه مطلب

از سنگلاخ دنیا، ای شیشه بار بگذر

از سنگلاخ دنیا، ای شیشه بار بگذر چون سیل نو بهاران، زین کوهسار بگذر

ادامه مطلب

از عمر رفته حاصل من آه حسرت است

از عمر رفته حاصل من آه حسرت است جز زنگ از شمردن این زر به دست نیست

ادامه مطلب

از هایهای گریهٔ من، چون صدای آب

از هایهای گریهٔ من، چون صدای آب خواب غرور گشت گرانسنگ، ناز را

ادامه مطلب

آسایش تن غافلم از یاد خدا کرد

آسایش تن غافلم از یاد خدا کرد همواری این راه مرا سر به هوا کرد

ادامه مطلب

امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم

امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان می‌دهد دست از اشارت، کار لالان را

ادامه مطلب

اندیشه از شکست ندارم، که همچو موج

اندیشه از شکست ندارم، که همچو موج افزوده می‌شود ز شکستن سپاه من

ادامه مطلب

ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟

ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟ ما دلشکسته‌ایم و تو هم دلشکسته‌ای

ادامه مطلب

ایام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت

ایام نوجوانی، غافل مشو ز فرصت کاین آب برنگردد، دیگر به جویباران

ادامه مطلب

با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا

با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا جز غم روزی ندارد روزی آماده‌ای

ادامه مطلب

بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود

بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش

ادامه مطلب

بر جبهه‌اش غبار خجالت نشسته باد!

بر جبهه‌اش غبار خجالت نشسته باد! سیلی که بر خرابه من ترکتاز کرد

ادامه مطلب

بر لب ساغر ازان بوسهٔ سیراب زنند

بر لب ساغر ازان بوسهٔ سیراب زنند که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون

ادامه مطلب

بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است

بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است سنگ بر شیشهٔ من، شیشه زدن بر سنگ است

ادامه مطلب

بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشهٔ خالی

بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشهٔ خالی درین موسم که سنگ از لاله جام آورد مستان را

ادامه مطلب

به پای خم برسانید مشت خاک مرا

به پای خم برسانید مشت خاک مرا که دستگیری من از سبو نمی‌آید

ادامه مطلب

به دامان قیامت پاک نتوان کرد خون من

به دامان قیامت پاک نتوان کرد خون من همین جا پاک کن ای سنگدل با خود حسابم را

ادامه مطلب

به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر

به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست

ادامه مطلب

بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من

بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من ز سنگلاخ فغان ساز می‌کند سیلاب

ادامه مطلب

بید مجنونیم، برگ ما زبان خامشی است

بید مجنونیم، برگ ما زبان خامشی است گل بچین از برگ ما، احوال بار ما مپرس

ادامه مطلب

پرستشی که مدام است، می پرستی ماست

پرستشی که مدام است، می پرستی ماست شبی که صبح ندارد سیاه مستی ماست

ادامه مطلب

پیوسته است سلسله موجها به هم

پیوسته است سلسله موجها به هم خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است

ادامه مطلب

تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار

تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا

ادامه مطلب

تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است

تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است پای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟

ادامه مطلب

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد یک برگ گل هزار نگهبان نداشته است

ادامه مطلب

چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا

چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا در میان اینقدر بیدار، چون خوابد کسی؟

ادامه مطلب

چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟

چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟ آنقدر خواب نگه دار که در گور کنی

ادامه مطلب

چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش

چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش که اوراق دل صد پاره را بر یکدگر بستم

ادامه مطلب

چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک

چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک نشسته روی به دیوان صبحگاه مرو

ادامه مطلب

چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت

چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت بارست به من عبرت از ایام گرفتن!

ادامه مطلب

چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سائل

چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سائل بی منت و بی فاصله بخشند، جواب است !

ادامه مطلب

حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست

حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار

ادامه مطلب

حفظ صورت می‌توان کردن به ظاهر در نماز

حفظ صورت می‌توان کردن به ظاهر در نماز روی دل را جانب محراب کردن مشکل است

ادامه مطلب

خبر به آینه می‌گیرم از نفس هر دم

خبر به آینه می‌گیرم از نفس هر دم به زندگی شده‌ام بس که بدگمان بی تو

ادامه مطلب

خمارآلودهٔ یوسف به پیراهن نمی‌سازد

خمارآلودهٔ یوسف به پیراهن نمی‌سازد ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را

ادامه مطلب

خوشا رهنوردی که چون صبح صادق

خوشا رهنوردی که چون صبح صادق نفس راست چون کرد، گردد روانه

ادامه مطلب

دامن پاکان ندارد تاب دست انداز عشق

دامن پاکان ندارد تاب دست انداز عشق بوی پیراهن ز مصر آخر ره کنعان گرفت

ادامه مطلب

در پیش غنچهٔ دهن دلفریب او

در پیش غنچهٔ دهن دلفریب او تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت!

ادامه مطلب

در دیار عشق، کس را دل نمی‌سوزد به کس

در دیار عشق، کس را دل نمی‌سوزد به کس از تب گرم است این‌جا شمع بالین خسته را

ادامه مطلب

در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است

در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است شد سیل محو در بحر، از پیش پا ندیدن

ادامه مطلب

در هر که ترا دیده، به حسرت نگرانم

در هر که ترا دیده، به حسرت نگرانم عمری است که من زنده به جان دگرانم

ادامه مطلب

درین ریاض من آن شبنم گرانجانم

درین ریاض من آن شبنم گرانجانم که در خزان به شکر خواب نو بهار روم

ادامه مطلب

دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد

دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد چون گل به روی هر که درین باغ وا شدیم

ادامه مطلب

دل را حیات از نفس آرمیده است

دل را حیات از نفس آرمیده است بیماری نسیم دهد جان، چراغ را

ادامه مطلب

یک دل، حواس جمع مرا تار و مار کرد

یک دل، حواس جمع مرا تار و مار کرد زلف شکسته تو به صد دل چه می‌کند؟

ادامه مطلب

دلم ز کنج قفس تا گرفت، دانستم

دلم ز کنج قفس تا گرفت، دانستم که در بهشت مکرر نمی‌توان بودن

ادامه مطلب

دیدن آیینه را بر طاق نسیان می‌نهی

دیدن آیینه را بر طاق نسیان می‌نهی گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می‌کند

ادامه مطلب