دل رمیده ما را به چشم خود مسپار

دل رمیده ما را به چشم خود مسپار سیاه مست چه داند نگاهبانی چیست

ادامه مطلب

یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت

یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است

ادامه مطلب

دلی خالی ز غیبت در حضورم می‌توان کردن

دلی خالی ز غیبت در حضورم می‌توان کردن نیم غمگین به سنگینی اگر مشهور شد گوشم

ادامه مطلب

دور نشاط زود به انجام می‌رسد

دور نشاط زود به انجام می‌رسد می چون دو سال عمر کند، پیر می‌شود

ادامه مطلب

ربوده است ز من اختیار، جذبهٔ بحر

ربوده است ز من اختیار، جذبهٔ بحر عنان گسسته‌تر از رشته‌های بارانم

ادامه مطلب

روزگار زندگانی را به غفلت مگذران

روزگار زندگانی را به غفلت مگذران در بهاران مست و در فصل خزان دیوانه شو

ادامه مطلب

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش

ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش

ادامه مطلب

ز جسم، جان گنهکار را ملالی نیست

ز جسم، جان گنهکار را ملالی نیست که دلپذیر کند بیم قتل، زندان را

ادامه مطلب

ز رفتن دگران خوشدلی، ازین غافل

ز رفتن دگران خوشدلی، ازین غافل که موجها همه با یکدیگر هم آغوشند

ادامه مطلب

ز فیض سرمهٔ حیرت درین تماشاگاه

ز فیض سرمهٔ حیرت درین تماشاگاه یکی شده است چو آیینه خوب و زشت مرا

ادامه مطلب

زمن مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت ؟

زمن مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت ؟ که روز من به شتاب شب وصال گذشت

ادامه مطلب

زینهمه لاله بی داغ که در گلزارست

زینهمه لاله بی داغ که در گلزارست داغ افسوس بر اوراق جگر خواهد ماند

ادامه مطلب

سر به گریبان خواب، از چه فرو برده‌ای ؟

سر به گریبان خواب، از چه فرو برده‌ای ؟ بر قد روشندلان، جامه بریده است صبح

ادامه مطلب

سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت

سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت از گریبان سرزند از هر چه دامن می‌کشی

ادامه مطلب

شبنم از سعی به سرچشمهٔ خورشید رسید

شبنم از سعی به سرچشمهٔ خورشید رسید قطره ماست که زندانی گوهر شده است

ادامه مطلب

شکایت نامهٔ ما سنگ را در گریه می‌آرد

شکایت نامهٔ ما سنگ را در گریه می‌آرد مهیای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا

ادامه مطلب

شیشه با سنگ و قدح با محتسب یکرنگ شد

شیشه با سنگ و قدح با محتسب یکرنگ شد کی ندانم صحبت ما و تو خواهد در گرفت

ادامه مطلب

صفحهٔ روی ترا دید و ورق برگرداند

صفحهٔ روی ترا دید و ورق برگرداند ساده لوحی که به من دوش نصیحت می‌کرد

ادامه مطلب

طی شد ایام برومندی ما در سختی

طی شد ایام برومندی ما در سختی همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود

ادامه مطلب

عشق سازد ز هوس پاک، دل آدم را

عشق سازد ز هوس پاک، دل آدم را دزد چون شحنه شود، امن کند عالم را

ادامه مطلب

عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار

عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار می‌کند ساز از برای محفل دیگر مرا

ادامه مطلب

غافلان را گوش بر آواز طبل رحلت است

غافلان را گوش بر آواز طبل رحلت است هر تپیدن قاصدی باشد دل آگاه را

ادامه مطلب

غنچهٔ دلگیر ما را برگ شکرخند نیست

غنچهٔ دلگیر ما را برگ شکرخند نیست ای نسیم عافیت، شبگیر کن از کوی ما

ادامه مطلب

فغان که کوهکن ساده دل نمی‌داند

فغان که کوهکن ساده دل نمی‌داند که راه در دل خوبان به زور نتوان یافت

ادامه مطلب

قرب و بعد از طرف توست چو حق نشناسی

قرب و بعد از طرف توست چو حق نشناسی نسبت نقطه ز اطراف به پرگار یکی است

ادامه مطلب

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد

کسی به خاک چو من گوهری نیندازد به سهواز گره روزگار وا شده‌ام

ادامه مطلب

کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا

کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا هنوز از دور گردن می‌کشد آهوی صحرایی

ادامه مطلب

کیستم من، مشت خار در محیط افتاده‌ای

کیستم من، مشت خار در محیط افتاده‌ای دل به دریا کرده‌ای، کشتی به طوفان داده‌ای

ادامه مطلب

گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب

گر نخواهی پشت پا زد بر جهان، پایی بکوب دست اگر نتوانی افشاند آستینی برفشان

ادامه مطلب

گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که می‌ترسم

گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که می‌ترسم گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد

ادامه مطلب

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند همان گل است که چینند از نظاره گل

ادامه مطلب

ما را گزیده است ز بس تلخی خمار

ما را گزیده است ز بس تلخی خمار از ترس، بوسه بر لب میگون نمی‌دهیم!

ادامه مطلب

محضر قتلش به مهر بال و پر آماده شد

محضر قتلش به مهر بال و پر آماده شد هر که چون طاوس دنبال خودآرایی گرفت

ادامه مطلب

مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست

مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا

ادامه مطلب

مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل

مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل که شب قدر نهان در رمضان می‌باشد

ادامه مطلب

مکش ز دست من آن ساعد نگارین مرا

مکش ز دست من آن ساعد نگارین مرا که خون ز دست تو بسیار در دل است مرا

ادامه مطلب

من که روزی از دل خود می‌خورم در آتشم

من که روزی از دل خود می‌خورم در آتشم وای بر آنکس که نعمتهای الوان می‌خورد

ادامه مطلب

می زیر دست خود نکند هوشمند را

می زیر دست خود نکند هوشمند را پروای سیل نیست زمین بلند را

ادامه مطلب

می‌شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پدید

می‌شود قدر سخن سنجان پس از رفتن پدید جای بلبل در چمن، فصل خزان پیدا شود

ادامه مطلب

نارساییهای طالع مانع است از اتحاد

نارساییهای طالع مانع است از اتحاد ورنه با موی میان یار همتابیم ما

ادامه مطلب

نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم

نخوابیده است با کین کسی هرگز دل صافم ز بستر چون دعا از سینه‌های پاک برخیزم

ادامه مطلب

نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام

نشاهٔ بادهٔ گلرنگ به تخت است مدام دولت از سلسلهٔ تاک نیاید بیرون

ادامه مطلب

نمی‌بود اینقدر خواب غرور دلبران سنگین

نمی‌بود اینقدر خواب غرور دلبران سنگین اگر می‌داشت آوازی، شکست شیشهٔ دلها

ادامه مطلب

نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست

نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست هیچ کس را خبر از آمدن و رفتن نیست

ادامه مطلب

نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر

نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر بر فروغ خویش می‌لرزد چراغ صبحگاه

ادامه مطلب

نیست ممکن راه شبنم را به رنگ و بو زدن

نیست ممکن راه شبنم را به رنگ و بو زدن این کشش از عالم بالاست مجذوب مرا

ادامه مطلب

هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست

هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام

ادامه مطلب

هزار حیف که در دودمان عشق نماند

هزار حیف که در دودمان عشق نماند کسی که خانهٔ زنجیر را بپا دارد!

ادامه مطلب

همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت

همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت آتشی بر جای ماند کاروان چون بگذرد

ادامه مطلب

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به درد ما، مگر

هیچ کس را دل نمی‌سوزد به درد ما، مگر در سواد آفرینش، چشم بیماریم ما؟

ادامه مطلب