تک بیت ها – صائب تبریزی
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را
مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باد برده را
مگر به داغ عزیزان نسوخته است دلش ؟
مگر به داغ عزیزان نسوخته است دلش ؟ کسی که زندگی پایدار میخواهد
من که نتوانم گلیم خود برآوردن ز آب
من که نتوانم گلیم خود برآوردن ز آب دیگری را از رفیقان دستگیری چون کنم؟
موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است
موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است پروانه بیقرار ز مهتاب میشود
میشوم چون تهی از باده، به سر میغلتم
میشوم چون تهی از باده، به سر میغلتم همچو خم بر سر پا زور شرابم دارد
نالهٔ مظلوم در ظالم سرایت میکند
نالهٔ مظلوم در ظالم سرایت میکند زین سبب در خانهٔ زنجیر دایم شیون است
ندیدم روز خوش تا رفت دامان دل از دستم
ندیدم روز خوش تا رفت دامان دل از دستم که در غربت بود، هر کس عزیزی در سفر دارد
نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را
نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را نهال بادیه و سبزهٔ بیابانیم
نمیباید سلاحی تیزدستان شجاعت را
نمیباید سلاحی تیزدستان شجاعت را که در سر پنجه خصم است شمشیری که من دارم
نور ماه و انجم و خورشید پیش من یکی است
نور ماه و انجم و خورشید پیش من یکی است آن که این آیینهها را میکند روشن یکی است
نیست چندان ره به ملک بیخودی از عارفان
نیست چندان ره به ملک بیخودی از عارفان تا برون از خویش میآیند، در میخانهاند
نیم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی
نیم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی که برگرد سر هر کس که گردم، دورم اندازد
هر سر موی تو از غفلت به راهی میرود
هر سر موی تو از غفلت به راهی میرود جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را
هرگز ز کمانخانهٔ ابروی مکافات
هرگز ز کمانخانهٔ ابروی مکافات تیری نگشایم که به من باز نگردد
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت
آب در پستی عنان خویش نتواند گرفت
آب در پستی عنان خویش نتواند گرفت عمر را در موسم پیری شتاب دیگرست
از آب زندگی به شراب التفات کن
از آب زندگی به شراب التفات کن از طول عمر، صلح به عرض حیات کن
از چراغی میتوان افروخت چندین شمع را
از چراغی میتوان افروخت چندین شمع را دولتی چون رو دهد، از دوستان غافل مشو
از دست رستخیز حوادث کجا رویم ؟
از دست رستخیز حوادث کجا رویم ؟ ما را میان بادیه باران گرفته است
از شوق آن بر و دوش، روزی بغل گشودم
از شوق آن بر و دوش، روزی بغل گشودم آغوش من چو محراب، دیگر به هم نیامد
از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم
از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم نشکسته است آبله در زیر پا مرا
از همان راهی که آمد گل، مسافر میشود
از همان راهی که آمد گل، مسافر میشود باغبان بیهوده میبندد در گلزار را
اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز
اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز این خانهٔ شکسته چکیدن گرفت باز
آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر
آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر چشم دارم به همین درد گرفتار شود
آه ازین شورش که ناز دولت بیدار را
آه ازین شورش که ناز دولت بیدار را از سبک قدران سنگین خواب میباید کشید
ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن
ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن که درین دایره امروز تو نامی داری
این چه رخسارست، گویا چهره پرداز بهار
این چه رخسارست، گویا چهره پرداز بهار آب و رنگ صد چمن را صرف یک گل کرده است
با دست رعشه دار، چو شبنم درین چمن
با دست رعشه دار، چو شبنم درین چمن دامان آفتاب مکرر گرفتهایم
باور که میکند، که درین بحر چون حباب
باور که میکند، که درین بحر چون حباب سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم
بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم
بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم
برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار
برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار آنقدر نیست که پیراهن خود چاک کنی
بعد عمری چون صدف گر قطرهٔ آبی خورم
بعد عمری چون صدف گر قطرهٔ آبی خورم در گلوی تشنهام چون سنگ میگردد گره
به پای قافله رفتن ز من نمیآید
به پای قافله رفتن ز من نمیآید چو آفتاب به تنها روی برآمدهام
به زیر خاک غنی را به مردم درویش
به زیر خاک غنی را به مردم درویش اگر زیادتیی هست، حسرتی چندست
به میزان قیامت، بیش کم، کم بیش میآید
به میزان قیامت، بیش کم، کم بیش میآید زبان این ترازو را نمیدانم، نمیدانم
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت سنگ را آب کند داغ عزیزان دیدن
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند حرص گدا شود طرف شام بیشتر
تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است
تا بوی گلی سلسله جنبان نسیم است بر ما ره آمد شد بستان نتوان بست
تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است
تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است دشت اگر دریا شود، ریگ روان سیراب نیست
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا
جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا سواد شهر بود آیهٔ عذاب مرا
چشم از برای روی عزیزان بود به کار
چشم از برای روی عزیزان بود به کار یعقوب را به دیدهٔ بینا چه حاجت است ؟
چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟
چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟ در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟
چه میپرسی ز من کیفیت حسن بهاران را؟ که چون نرگس سر آمد عمر من در چشم مالیدن
چو فرد آینه با کاینات یکرو باش
چو فرد آینه با کاینات یکرو باش که شد سیاه رخ کاغذ از دوروییها
چون صبح اگر عزیمت صادق مدد کند
چون صبح اگر عزیمت صادق مدد کند آفاق را به یک دو نفس میتوان گرفت