تک بیت ها – صائب تبریزی
شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است
شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است سیلاب عقل گریهٔ مستانه بوده است
صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد
صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ
عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار
عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار وقت شباب دامن فرصت نگاه دار
عرق شرم مرا فرصت نظاره نداد
عرق شرم مرا فرصت نظاره نداد دیده خون میخورد آنجا که نگهبانی هست
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد نعرهٔ مستانهای در کار گردون کردهایم!
غم مرا دگران بیش میخورند از من
غم مرا دگران بیش میخورند از من همیشه روزی من رزق دیگران باشد
فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم
فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم ندانستم که اینجامحتسب هشیار میگیرد
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند به من خسته بجز چشم پریدن نرسد
کدام راه زد این مطرب سبک مضراب ؟
کدام راه زد این مطرب سبک مضراب ؟ که هوش از سر من آستینفشان برخاست
کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند
کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را
کی سر از تیغ شهادت جان روشن میکشد؟
کی سر از تیغ شهادت جان روشن میکشد؟ شمع در راه نسیم صبح گردن میکشد
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم
گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم
گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم بر مراد دگران سیر کند اختر ما
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری
گل من از خمیر شیشه و جام است پنداری که چون خالی شدم از باده، خندیدن نمیدانم
ما ازین هستی ده روزه به جان آمدهایم
ما ازین هستی ده روزه به جان آمدهایم وای بر خضر که زندانی عمر ابدست
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست
محتسب از عاجزی دست سبوی باده بست بشکند دستی که دست مردم افتاده بست
مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر
مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر خوشا منصور کز دار فنا سر منزلی دارد
مست خیال را به وصال احتیاج نیست
مست خیال را به وصال احتیاج نیست بوی گلم ز صحبت گل بی نیاز کرد
مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی
مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم
من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم
من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب
مه نو مینماید گوشهٔ ابرو، تو هم ساقی
مه نو مینماید گوشهٔ ابرو، تو هم ساقی چو گردون بر سر چنگ آر آن جام هلالی را
میزنم بر کوچهٔ دیوانگی در این بهار
میزنم بر کوچهٔ دیوانگی در این بهار بیش ازین خجلت ز روی کودکان نتوان کشید
ناتمامان، چون مه نو، یاد من خواهند کرد
ناتمامان، چون مه نو، یاد من خواهند کرد از نظر روزی که چون خورشید ناپیدا شوم
نخلی که از ثمر نیست، جز سنگ در کنارش
نخلی که از ثمر نیست، جز سنگ در کنارش باد مراد داند، دمسردی خزان را
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا
نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم
نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش بر نمیآید
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم
نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم که سازم نقل مجلس، گریهٔ مستانهٔ خود را
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی خضر، حیرانم، چه لذت میبرد از زندگی
نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را
نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمیآیم
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان
هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم
هرچند دیدهها را، نادیده میشماری
هرچند دیدهها را، نادیده میشماری هر جا که پاگذاری، فرش است دیدهٔ ما
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
هیچ کس را دل نمیسوزد به من چون آفتاب
هیچ کس را دل نمیسوزد به من چون آفتاب گرچه از بام بلند آسمان افتادهام
یک دل به جان رساند من دردمند را
یک دل به جان رساند من دردمند را با صد دل شکسته صنوبر چه میکند؟
از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است
از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است تا شیشهام تهی شده، پیمانه پر شده است
از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم
از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم لب به دندان میگزم اکنون که دندانم نماند
از در حق کن طلب شکستهدلان را
از در حق کن طلب شکستهدلان را شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید
از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند
از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند تا چه خواهد ماند از مجموعهٔ ما بر زمین
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟
از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟ چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما
از نوازش، منت روی زمین دارد به من
از نوازش، منت روی زمین دارد به من چرخ سنگیندل زند گر بر زمین ساز مرا
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را جوانمردست درد عشق، پیدا میکند ما را
اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست
اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست در کوچهٔ زنجیر عسس راه ندارد
ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر؟
ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر؟ عمر جاویدان او، یک آب خوردن بیش نیست !
با خرابیهای ظاهر، دلنشین افتادهام
با خرابیهای ظاهر، دلنشین افتادهام سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من
بر حواس خویش، راه آرزوها بستهایم
بر حواس خویش، راه آرزوها بستهایم از علاج یک جهان بیمار فارغ گشتهایم
بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا
بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا که من این بار به امید تو برداشتهام