تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی‌آرد

تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمی‌آرد به است از جنت در بسته زندانی که من دارم

ادامه مطلب

جان محال است که در جسم بود فارغبال

جان محال است که در جسم بود فارغبال خواب آشفته بود مردم زندانی را

ادامه مطلب

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست بی‌چراغ دل آگاه به این راه مرو

ادامه مطلب

چنان در خانهٔ آیینه محو دیدن خویشی

چنان در خانهٔ آیینه محو دیدن خویشی که گر عالم شود زیر و زبر بیرون نمی‌آیی

ادامه مطلب

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟

چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطهٔ سهوست صبح روشن را

ادامه مطلب

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام

چو بید اگر چه درین باغ بی برآمده‌ام به عذر بی ثمری سایه گستر آمده‌ام

ادامه مطلب

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما

چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پابرجای این آبیم ما

ادامه مطلب

چون طفل نوسوار به میدان اختیار

چون طفل نوسوار به میدان اختیار دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست

ادامه مطلب

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می‌کنم

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می‌کنم از دل بی‌حاصلم صد آه می‌آید برون

ادامه مطلب

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟ داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟

ادامه مطلب

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند

خانه بر دوشان مشرب از غریبی فارغند چون کمان در خانهٔ خویشند هر جا می‌روند

ادامه مطلب

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم

ادامه مطلب

خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن

خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن به روی سبزه و گل همچو آب غلتیدن

ادامه مطلب

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان

خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان همچو شبنم از هوا گیرند چشم پاک را

ادامه مطلب

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم

دخل جهان سفله نگردد به خرج کم چندان که می‌برند به خاک، آرزو به جاست

ادامه مطلب

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم

در دشت با سرابم، در بحر یار آبم چون موج در عذابم، از خوش عنانی خویش

ادامه مطلب

در طلب، ما بی زبانان امت پروانه‌ایم

در طلب، ما بی زبانان امت پروانه‌ایم سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانترست

ادامه مطلب

در گوشه فقس مگر از دل برآورم

در گوشه فقس مگر از دل برآورم این خارهاکه در دلم از آشیانه است

ادامه مطلب

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست

درین دو هفته که ابر بهار در گذرست تو نیز دامن امید چون صدف واکن

ادامه مطلب

دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم

دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا مانده‌ایم

ادامه مطلب

دل خراب مرا جور آسمان کم بود

دل خراب مرا جور آسمان کم بود که چشم شوخ تو ظالم هم آسمان گون شد!

ادامه مطلب

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ

دل می‌شود سیاه ز فانوس بی چراغ در روز ابر، بادهٔ چون آفتاب‌گیر

ادامه مطلب

یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک

یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بنده‌ایم

ادامه مطلب

دهن خویش به دشنام میالا زنهار

دهن خویش به دشنام میالا زنهار کاین زر قلب به هر کس که دهی باز دهد

ادامه مطلب

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود

دیوانه‌ام که بر سر من جنگ می‌شود جنس کساد کوچه و بازار نیستم

ادامه مطلب

رفتن از عالم پر شور به از آمدن است

رفتن از عالم پر شور به از آمدن است غنچه دلتنگ به باغ آمد و خندان برخاست

ادامه مطلب

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم می‌روم راه و ز منزل خبری نیست مرا

ادامه مطلب

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است

ز افتادگی به مسند عزت رسیده است یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟

ادامه مطلب

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی

ز خواب نیستی برجسته‌ام از شورش هستی ز دست من بغیر از چشم مالیدن نمی‌آید

ادامه مطلب

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی

ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد

ادامه مطلب

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟

زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟ آب در دیدهٔ تصویر نگردد هرگز

ادامه مطلب

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس

زود می‌پاشد ز هم در پیری اوراق حواس آه سردی ریزش برگ خزان را بس بود

ادامه مطلب

سایهٔ بال هما خواب گران می‌آرد

سایهٔ بال هما خواب گران می‌آرد در سراپردهٔ دولت دل بیدار مجو

ادامه مطلب

سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی

سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟

ادامه مطلب

شاید به جوی رفته کند آب بازگشت

شاید به جوی رفته کند آب بازگشت چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را

ادامه مطلب

شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم

شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم شکستگان جهانند مومیایی هم

ادامه مطلب

شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟

شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟ که من به خانه خود چون نخوانده مهمانم

ادامه مطلب

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو

صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو چون ز مجلس می‌روی بیرون، لب پیمانه باش

ادامه مطلب

طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد

طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد دو راه است این که در نزدیکی منزل یکی گردد

ادامه مطلب

عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می‌آورد

عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می‌آورد در آغوش پدر از چاه و زندان بیش می‌لرزم

ادامه مطلب

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد

علاج غم به می خوشگوار نتوان کرد به آب، آینه را بی غبار نتوان کرد

ادامه مطلب

غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش

غافل است از جنبش بی اختیار نبض خویش آن که پندارد که در دست اختیاری داشته است

ادامه مطلب

غم ز محنت خانهٔ من شاد می‌آید برون

غم ز محنت خانهٔ من شاد می‌آید برون سیل از ویرانه‌ام آباد می‌آید برون

ادامه مطلب

فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان

فریب شهرت کاذب مخور چو بیدردان به جای تربت مجنون مرا زیارت کن!

ادامه مطلب

قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است

قبلهٔ من! عکس در شرع حیا نامحرم است خلوت آیینه را هم جلوه‌گاه خود مکن

ادامه مطلب

کجاست عالم تجرید، تا برون آیم

کجاست عالم تجرید، تا برون آیم ازین خرابه که یک بام وصد هوا دارد

ادامه مطلب

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست

کشتی بی‌ناخدا را بادبان لطف خداست موج از خودرفته را از بحر بی پایان چه باک؟

ادامه مطلب

کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان

کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشته‌ای

ادامه مطلب

گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم

گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا

ادامه مطلب

گردبادی را که می‌بینی درین دامان دشت

گردبادی را که می‌بینی درین دامان دشت روح مجنون است می‌آید به استقبال ما

ادامه مطلب