مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست

مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

ادامه مطلب

مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب

مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب این زمین خشک را سیراب کردن مشکل است

ادامه مطلب

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد

مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو

ادامه مطلب

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد

من آن شکسته بنایم درین خراب آباد که در خرابی من ناز می‌کند سیلاب

ادامه مطلب

منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان

منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان هیچ در بار به جز برگ سفر نیست مرا

ادامه مطلب

می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی

می‌رود فیض صبوح از دست، تا دم می‌زنی پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن

ادامه مطلب

می‌کنم در کار ساحل این کهن تابوت را

می‌کنم در کار ساحل این کهن تابوت را تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم؟

ادامه مطلب

نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود

نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا

ادامه مطلب

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است

نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است نفس چگونه بر آرد چراغ هستی ما؟

ادامه مطلب

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟

نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟ که چون بادام آوردند در باغم نظربسته

ادامه مطلب

نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز

نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازه‌ای از عشق و هوس بیش نمانده است

ادامه مطلب

نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را

نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟

ادامه مطلب

نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید

نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید تخم خشکی در زمین انتظار افشانده‌ایم

ادامه مطلب

هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند

هر چه از دل می‌خورم، از روزیم کم می‌کنند در حریم سینهٔ من دل نبودی کاشکی

ادامه مطلب

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن

هر نسیمی می‌تواندخضر راه او شدن هر که چون برگ خزان آماده رفتن شود

ادامه مطلب

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید

همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید که ز خاکستر ما بوی محبت شنود

ادامه مطلب

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود

هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود تا به نام که طلسم دل ما بسته شده است ؟

ادامه مطلب

یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر

یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر در رهگذار سیل، که را خواب می‌برد؟

ادامه مطلب

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا می‌کند

ادامه مطلب

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم

از تزلزل بیش محکم شد بنای غفلتم رعشه پیری مرا آگاه نتوانست کرد

ادامه مطلب

از خون چو داغ لاله حصار دل من است

از خون چو داغ لاله حصار دل من است هر جا که بوی خون شنوی منزل من است

ادامه مطلب

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر روی گشاده را سپر حادثات کن

ادامه مطلب

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم

از غم دنیا و عقبی یک نفس فارغ نیم چون ترازو از دوسر دایم گرانی می‌کشم

ادامه مطلب

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام

از متاع عاریت بر خود دکانی چیده‌ام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا

ادامه مطلب

آسودگی کنج قفس کرد تلافی

آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم

ادامه مطلب

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین

امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین ندانستم که چون تر شد گره، دشوار بگشاید

ادامه مطلب

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم

آنچه ما از دلسیاهی با جوانی کرده‌ایم هرچه با ما می‌کند پیری، سزاواریم ما

ادامه مطلب

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم

ای دیدهٔ گلچین به ادب باش که شبنم از دور به حسرت نگران است در این باغ

ادامه مطلب

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان

ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشته‌تر در کار خویش

ادامه مطلب

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا

این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

ادامه مطلب

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز

با گرانقدری سبک در دیده‌هایم چون نماز با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه‌ام

ادامه مطلب

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست شبنم به روی گل به امانت نشسته است

ادامه مطلب

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد تاج شاهان، مهرهٔ بازیچهٔ تقدیرها

ادامه مطلب

بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است

بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است سنگ بر شیشهٔ من، شیشه زدن بر سنگ است

ادامه مطلب

بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشهٔ خالی

بنه بر طاق نسیان زهد را چون شیشهٔ خالی درین موسم که سنگ از لاله جام آورد مستان را

ادامه مطلب

به پای خم برسانید مشت خاک مرا

به پای خم برسانید مشت خاک مرا که دستگیری من از سبو نمی‌آید

ادامه مطلب

به دامان قیامت پاک نتوان کرد خون من

به دامان قیامت پاک نتوان کرد خون من همین جا پاک کن ای سنگدل با خود حسابم را

ادامه مطلب

به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر

به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست

ادامه مطلب

بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من

بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من ز سنگلاخ فغان ساز می‌کند سیلاب

ادامه مطلب

بید مجنونیم، برگ ما زبان خامشی است

بید مجنونیم، برگ ما زبان خامشی است گل بچین از برگ ما، احوال بار ما مپرس

ادامه مطلب

پرستشی که مدام است، می پرستی ماست

پرستشی که مدام است، می پرستی ماست شبی که صبح ندارد سیاه مستی ماست

ادامه مطلب

پیوسته است سلسله موجها به هم

پیوسته است سلسله موجها به هم خود را شکسته، هر که دل ما شکسته است

ادامه مطلب

تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار

تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا

ادامه مطلب

تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است

تیره بختی لازم طبع بلند افتاده است پای خود را چون تواند داشتن روشن چراغ؟

ادامه مطلب

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد یک برگ گل هزار نگهبان نداشته است

ادامه مطلب

چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا

چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا در میان اینقدر بیدار، چون خوابد کسی؟

ادامه مطلب

چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟

چند در خواب رود عمر تو ای بی پروا؟ آنقدر خواب نگه دار که در گور کنی

ادامه مطلب

چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش

چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش که اوراق دل صد پاره را بر یکدگر بستم

ادامه مطلب

چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک

چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک نشسته روی به دیوان صبحگاه مرو

ادامه مطلب

چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت

چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت بارست به من عبرت از ایام گرفتن!

ادامه مطلب