هرچند که رنگ و روی زیباست مرا

هرچند که رنگ و روی زیباست مرا، چون لاله رخ و چو سَرْو بالاست مرا، معلوم نشد که در طَرَبخانهٔ خاک نقّاشِ ازل بهرِ چه…

ادامه مطلب

از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز

از جملهٔ رفتگانِ این راهِ دراز، بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟ هان بر سر این دو راهه از روی نیاز، چیزی نگذاری که…

ادامه مطلب

ای بس که نباشیم و جهان خواهد‌بود

ای بس که نباشیم و جهان خواهد‌بود، نی نام زِ ما و نه نشان خواهد‌بود؛ زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خَلَل، زین پس چو…

ادامه مطلب

این بحرِ وجود آمده بیرون ز نهفت

این بحرِ وجود آمده بیرون ز نهفت، کس نیست که این گوهرِ تحقیق بِسُفْت؛ هرکس سخنی از سَرِ سودا گفته‌است، زان روی که هست، کس…

ادامه مطلب

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده، بلبل ز جمال گُل طَرَبناک شده؛ در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل، از خاک برآمده‌است و…

ادامه مطلب

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت، خواهی تو فلک هفت شِمُر، خواهی هشت، چون باید مُرد و آرزوها همه هِشْت، چه مور خورد به…

ادامه مطلب

دنیا به مراد رانده گیر آخِر چه؟

دنیا به مراد رانده گیر، آخِر چه؟ وین نامهٔ عمر خوانده گیر، آخِر چه؟ گیرم که به کامِ دل بماندی صد سال، صد سال دگر…

ادامه مطلب

عمرت تا کی به خود‌پرستی گذرد

عمرت تا کی به خود‌پرستی گذرد یا در پیِ نیستی و هستی گذرد می خور که چُنین عمر که غم در پی اوست آن بِهْ…

ادامه مطلب

من بی می ناب زیستن نتوانم

من بی می ناب زیستن نتوانم، بی باده، کشیدِ بارِ تن نتوانم، من بندهٔ آن دَمَم که ساقی گوید: «یک جام دگر بگیر» و من…

ادامه مطلب

هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است

هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است، خورشید‌رُخی، زُهره‌جَبینی بوده‌است، گَرْد از رخِ آستین به آزَرْم فشان، کان هم رخِ خوب نازنینی بوده‌است. عمر خیام

ادامه مطلب

از من رَمَقی به سعی ساقی مانده‌است

از من رَمَقی به سعی ساقی مانده‌است، وَزْ صحبتِ خلق، بی‌وفاقی مانده‌است؛ از بادهٔ دوشین قَدَحی بیش نماند. از عمر ندانم که چه باقی مانده‌است!…

ادامه مطلب

آنان ‌که محیطِ فضل و آداب شدند

آنان ‌که محیطِ فضل و آداب شدند، در جمعِ کمال شمعِ اَصحاب شدند، رَه زین شبِ تاریک نبردند به روز، گفتند فسانه‌ای و در خواب…

ادامه مطلب

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌است

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌است، در بندِ سرِ زلفِ نگاری بوده‌است؛ این دسته که بر گردن او می‌بینی: دستی است که بر گردن…

ادامه مطلب

تا چند زنم به روی دریاها خشت

تا چند زنم به روی دریاها خشت، بیزار شدم ز بت‌پرستان و کُنِشْت؛ خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟ که رفت به دوزخ و که…

ادامه مطلب

چون درگذرم به باده شویید مرا

چون درگذرم به باده شویید مرا، تلقین ز شرابِ ناب گویید مرا، خواهید به روز حَشْر یابید مرا؟ از خاکِ درِ میکده جویید مرا. عمر…

ادامه مطلب

دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است

دوْرانِ جهان بی می و ساقی هیچ است، بی زمزمهٔ نایِ عراقی هیچ است؛ هر چند در احوال جهان می‌نگرم، حاصل همه عشرت است و…

ادامه مطلب

فردا علم نفاق طی خواهم کرد

فردا علم نفاق طی خواهم کرد، با موی سپید قصد می خواهم کرد، پیمانهٔ عمر من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط، کی خواهم‌…

ادامه مطلب

مهتاب به نور دامن شب بشکافت

مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش، دمی خوشتر از این نتوان یافت خوش باش و بیندیش که مهتاب بسی اندر سر گور یک…

ادامه مطلب

یک قطرهٔ آب بود و با دریا شد

یک قطرهٔ آب بود و با دریا شد، یک ذرّهٔ خاک و با زمین یکتا شد، آمد شدنِ تو اندرین عالم چیست؟ آمد مگسی پدید…

ادامه مطلب

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد

افسوس که نامهٔ جوانی طی شد، وان تازه‌بهار زندگانی دی شد؛ حالی که ورا نام جوانی گفتند، معلوم نشد که او کیْ آمد، کیْ شد!…

ادامه مطلب

آنان‌که اسیر عقل و تمییز شدند

آنان‌که اسیر عقل و تمییز شدند، در حسرتِ هست‌ونیست ناچیز شدند؛ رو با خبرا، تو آب انگور گُزین، کان بی‌خبران به غوره مِیْویز شدند! عمر…

ادامه مطلب

این کهنه رباط را که عالم نام است

این کهنه رباط را که عالم نام است آرامگَهِ اَبْلَقِ صبح و شام است، بزمی است که واماندهٔ صد جمشید است، گوری است که خوابگاهِ…

ادامه مطلب

تا دست به اتفاق بر هم نزنیم

تا دست به اتفاق بر هم نزنیم، پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم، خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح، کاین صبح بسی…

ادامه مطلب

چون روزی و عمر بیش‌وکم نتوان‌کرد

چون روزی و عمر بیش‌وکم نتوان‌کرد، خود را به کم و بیش دُژَم نتوان‌کرد؛ کار من و تو چنان‌که رأی من و تو ست از…

ادامه مطلب

در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی

در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی حُکمی که قضا بُوَد ز من می‌دانی؟ در گردشِ خود اگر مرا دست بُدی، خود را برهاندمی ز سر…

ادامه مطلب

کس خُلْد و جَحیم را ندیده‌است ای دل

کس خُلْد و جَحیم را ندیده‌است ای دل، گویی که از آن جهان رسیده‌است ای دل؟ امّید و هراسِ ما به چیزی است کزان، جز…

ادامه مطلب

من هیچ ندانم که مرا آن‌که سرشت

من هیچ ندانم که مرا آن‌که سرشت، از اهل بهشت کرد، یا دوزخ زشت؛ جامی و بتی و بَربَطی بر لب کِشت. این هر سه…

ادامه مطلب

وقت سحر است خیز ای مایهٔ ناز

وقت سحر است، خیز ای مایهٔ ناز، نرمک‌نرمک باده خور و چنگ نواز، کان‌ها که بجایند نپایند کسی، و آن‌ها که شدند کس نمی‌آید باز!…

ادامه مطلب

از منزلِ کفر تا به دین یک نفس است

از منزلِ کفر تا به دین، یک نفس است، وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است، این یک نفسِ عزیز را خوش می‌دار،…

ادامه مطلب

آن‌کس که زمین و چرخِ اَفلاک نهاد

آن‌کس که زمین و چرخِ اَفلاک نهاد، بس داغ که او بر دلِ غمناک نهاد؛ بسیار لبِ چو لعل و زُلفینِ چو مشک در طَبلِ…

ادامه مطلب

این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد!

این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد! دریاب دمی که با طَرَب می‌گذرد؛ ساقی، غم فردای حریفان چه خوری. پیش آر پیاله را، که شب می‌گذرد. عمر…

ادامه مطلب

تا خاکِ مرا به قالب آمیخته‌اند

تا خاکِ مرا به قالب آمیخته‌اند، بس فتنه که از خاک برانگیخته‌اند؛ من بهتر ازین نمی‌توانم بودن کز بوته مرا چنین برون ریخته‌اند. عمر خیام

ادامه مطلب

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را، حالی خوش کن تو این دلِ سودا را، می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه بسیار بگردد و…

ادامه مطلب

دوری که در [او] آمدن و رفتنِ ماست

دوری که در [او] آمدن و رفتنِ ماست، او را نه نهایت، نه بدایت پیداست، کس می‌نزند دمی درین معنی راست، کاین آمدن از کجا…

ادامه مطلب

فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت

فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت، با یک دو سه تازه‌ دلبری حورسرشت؛ پیش آر قَدَح که باده‌نوشانِ صَبوح، آسوده ز مسجدند و…

ادامه مطلب

من ظاهرِ نیستی و هستی دانم

من ظاهرِ نیستی و هستی دانم، من باطنِ هر فراز و پستی دانم؛ با این‌همه از دانشِ خود شَرْمَم باد، گر مرتبه‌ای وَرایِ مستی دانم….

ادامه مطلب

یک‌چند به کودکی به استاد شدیم

یک‌چند به کودکی به استاد شدیم؛ یک‌چند ز استادی خود شاد شدیم؛ پایان سخن شنو که مارا چه رسید: چو آب برآمدیم و چون باد…

ادامه مطلب

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من، وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛ هست از پس پرده گفت‌وگوی من و…

ادامه مطلب

آورد به اِضطرارم اوّل به وجود

آورد به اِضطرارم اوّل به وجود، جز حیرتم از حیات چیزی نفزود، رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود زین آمدن و بودن و رفتن…

ادامه مطلب

با یار چو آرمیده باشی همه عمر

با یار چو آرمیده باشی همه عمر، لذاتِ جهان چشیده باشی همه عمر، هم آخِرِ کار رحلتت خواهد بود، خوابی باشد که دیده‌باشی همه عمر….

ادامه مطلب

تا زُهره و مَهْ در آسمان گشته پدید

تا زُهره و مَهْ در آسمان گشته پدید، بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید؛ من در عجبم ز می‌فروشان، کایشان، زین بِهْ که فروشند…

ادامه مطلب

چون مُرده شوم خاکِ مرا گُم سازید

چون مُرده شوم، خاکِ مرا گُم سازید، احوالِ مرا عبرتِ مردم سازید؛ خاک تن من به باده آغشته کنید، وَز کالبدم خشتِ سَرِ خُم سازید….

ادامه مطلب

دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد

دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد، کاو گِل به لگد می‌زد و خوارش می‌کرد، وان گِل به زبانِ حال با او می‌گفت: ساکن، که چو…

ادامه مطلب

گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین

گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین، گاوی است دگر نهفته در زیر زمین؛ گر بینایی، چشمِ حقیقت بگشا: زیر و زَبَرِ دو گاو مشتی خر…

ادامه مطلب

می بر کفِ من نِهْ که دلم در تاب است

می بر کفِ من نِهْ که دلم در تاب است، وین عمرِ گریزپای چون سیماب است، دریاب که، آتشِ جوانی آب است، هُش دار، که…

ادامه مطلب

هنگام صبوح ای صنمِ فرخْ‌پی

هنگام صبوح ای صنمِ فرخْ‌پی برساز ترانه‌ای و پیش آور می؛ کافکند به خاک صد هزاران جَم و کیْ این آمدنِ تیرمه و رفتنِ دی….

ادامه مطلب