این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد!

این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد! دریاب دمی که با طَرَب می‌گذرد؛ ساقی، غم فردای حریفان چه خوری. پیش آر پیاله را، که شب می‌گذرد. عمر…

ادامه مطلب

تا خاکِ مرا به قالب آمیخته‌اند

تا خاکِ مرا به قالب آمیخته‌اند، بس فتنه که از خاک برانگیخته‌اند؛ من بهتر ازین نمی‌توانم بودن کز بوته مرا چنین برون ریخته‌اند. عمر خیام

ادامه مطلب

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را، حالی خوش کن تو این دلِ سودا را، می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه بسیار بگردد و…

ادامه مطلب

دوری که در [او] آمدن و رفتنِ ماست

دوری که در [او] آمدن و رفتنِ ماست، او را نه نهایت، نه بدایت پیداست، کس می‌نزند دمی درین معنی راست، کاین آمدن از کجا…

ادامه مطلب

فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت

فصلِ گُل و طَرْفِ جویْبار و لبِ کِشْت، با یک دو سه تازه‌ دلبری حورسرشت؛ پیش آر قَدَح که باده‌نوشانِ صَبوح، آسوده ز مسجدند و…

ادامه مطلب

من ظاهرِ نیستی و هستی دانم

من ظاهرِ نیستی و هستی دانم، من باطنِ هر فراز و پستی دانم؛ با این‌همه از دانشِ خود شَرْمَم باد، گر مرتبه‌ای وَرایِ مستی دانم….

ادامه مطلب

یک‌چند به کودکی به استاد شدیم

یک‌چند به کودکی به استاد شدیم؛ یک‌چند ز استادی خود شاد شدیم؛ پایان سخن شنو که مارا چه رسید: چو آب برآمدیم و چون باد…

ادامه مطلب

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من، وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛ هست از پس پرده گفت‌وگوی من و…

ادامه مطلب

آورد به اِضطرارم اوّل به وجود

آورد به اِضطرارم اوّل به وجود، جز حیرتم از حیات چیزی نفزود، رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود زین آمدن و بودن و رفتن…

ادامه مطلب

با یار چو آرمیده باشی همه عمر

با یار چو آرمیده باشی همه عمر، لذاتِ جهان چشیده باشی همه عمر، هم آخِرِ کار رحلتت خواهد بود، خوابی باشد که دیده‌باشی همه عمر….

ادامه مطلب

تا زُهره و مَهْ در آسمان گشته پدید

تا زُهره و مَهْ در آسمان گشته پدید، بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید؛ من در عجبم ز می‌فروشان، کایشان، زین بِهْ که فروشند…

ادامه مطلب

چون مُرده شوم خاکِ مرا گُم سازید

چون مُرده شوم، خاکِ مرا گُم سازید، احوالِ مرا عبرتِ مردم سازید؛ خاک تن من به باده آغشته کنید، وَز کالبدم خشتِ سَرِ خُم سازید….

ادامه مطلب

دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد

دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد، کاو گِل به لگد می‌زد و خوارش می‌کرد، وان گِل به زبانِ حال با او می‌گفت: ساکن، که چو…

ادامه مطلب

گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین

گاوی است بر آسمان قَرینِ پروین، گاوی است دگر نهفته در زیر زمین؛ گر بینایی، چشمِ حقیقت بگشا: زیر و زَبَرِ دو گاو مشتی خر…

ادامه مطلب

می بر کفِ من نِهْ که دلم در تاب است

می بر کفِ من نِهْ که دلم در تاب است، وین عمرِ گریزپای چون سیماب است، دریاب که، آتشِ جوانی آب است، هُش دار، که…

ادامه مطلب

هنگام صبوح ای صنمِ فرخْ‌پی

هنگام صبوح ای صنمِ فرخْ‌پی برساز ترانه‌ای و پیش آور می؛ کافکند به خاک صد هزاران جَم و کیْ این آمدنِ تیرمه و رفتنِ دی….

ادامه مطلب

افسوس که سرمایه ز کَف بیرون شد

افسوس که سرمایه ز کَف بیرون شد، در پایِ اَجَل بسی جگرها خون شد! کس نامد از آن جهان که پرسم از وی: کاحوالِ مسافرانِ…

ادامه مطلب

ای آن‌که نتیجهٔ چهار و هفتی

ای آن‌که نتیجهٔ چهار و هفتی، وز هفت و چهار دایم اندر تَفْتی، می خور که هزار باره بیشت گفتم: باز آمدنت نیست، چو رفتی…

ادامه مطلب

با باده نشین که مُلْکِ محمود این است

با باده نشین، که مُلْکِ محمود این است، وَزْ چنگ شنو، که لحنِ داوود این است؛ از آمده و رفته دگر یاد مکن، حالی خوش…

ادامه مطلب

تا کی ز چراغِ مسجد و دودِ کُنِشْت؟

تا کی ز چراغِ مسجد و دودِ کُنِشْت؟ تا کی ز زیانِ دوزخ و سودِ بهشت؟ رو بر سر لوح بین که استادِ قضا اندر…

ادامه مطلب

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست

چون لاله به نوروز قدح گیر به دست، با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست؛ می نوش به خرمی، که این چرخِ کبود ناگاه تو…

ادامه مطلب

روزی که نهالِ عمر من کنده ‌شود

روزی که نهالِ عمر من کنده ‌شود، و اجزام ز یک‌دگر پراکنده شود؛ گر زان‌ که صراحیی کُنند از گِل من، حالی که ز باده…

ادامه مطلب

گر آمدنم به من بُدی نامَدَمی.

گر آمدنم به من بُدی، نامَدَمی. ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟ بِهْ زان نَبُدی که اندرین دیْرِ خراب، نه آمدمی، نه شدمی،…

ادامه مطلب

می خور که فلک بهر هلاک من و تو

می خور که فلک بهر هلاک من و تو، قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛ در سبزه نشین و میِ روشن می‌خور؛ کاین…

ادامه مطلب

یاران به موافقت چو دیدار کنید

یاران به موافقت چو دیدار کنید، باید که زِ دوست یاد بسیار کنید؛ چون بادهٔ خوشگوار نوشید به هم، نوبت چو به ما رسد نگونسار…

ادامه مطلب

افلاک که جز غم نفزایند دگر؛

افلاک که جز غم نفزایند دگر؛ نَنْهَند به جا تا نربایند دگر؛ نا آمدگان اگر بدانند که ما از دَهْر چه می‌کشیم، نایند دگر. عمر…

ادامه مطلب

ای بیخبران شکلِ مُجَسَّم هیچ است

ای بیخبران شکلِ مُجَسَّم هیچ است، وین طارَمِ نُهْ‌سپهرِ اَرْقَم هیچ است، خوش باش که در نشیمنِ کَوْن ‌و فَساد. وابستهٔ یک دمیم و آن…

ادامه مطلب

بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است

بر چهرهٔ گُل نسیمِ نوروز خوش است، در صَحنِ چمن رویِ دل‌افروز خوش است، از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست؛ خوش باش و…

ادامه مطلب

تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه؛

تا کی غمِ آن خورم که دارم یا نه؛ وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه، پر کن قدح باده، که معلومم نیست کاین دم…

ادامه مطلب

چون نیست زِ هرچه هست جُز باد به دست

چون نیست زِ هرچه هست جُز باد به دست، چون هست زِ هرچه هست نُقصان و شکست، انگار که هست، هرچه در عالَم نیست، پندار…

ادامه مطلب

رندی دیدم نشسته بر خِنْگِ زمین

رندی دیدم نشسته بر خِنْگِ زمین، نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین، نی حق، نه حقیقت، نه شریعت نه یقین،…

ادامه مطلب

گر بر فَلَکَم دست بُدی چون یزدان

گر بر فَلَکَم دست بُدی چون یزدان، برداشتمی من این فلک را ز میان؛ از نو فلک دگر چُنان ساختمی، کازاده به کامِ دل رسیدی…

ادامه مطلب

می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت

می خور که به زیرِ گِل بسی خواهی خفت، بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت؛ زنهار به کس مگو تو این…

ادامه مطلب

یارانِ موافق همه از دست شدند

یارانِ موافق همه از دست شدند، در پای اجل یکان‌یکان پَست شدند، بودیم به یک شراب در مجلسِ عمر، یک دَوْر ز ما پیشترک مست…

ادامه مطلب

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم

افسوس که بیفایده فرسوده شدیم، وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛ دردا و ندامتا که تا چشم زدیم، نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم! عمر…

ادامه مطلب

ای چرخِ فلک خرابی از کینهٔ توست

ای چرخِ فلک خرابی از کینهٔ توست، بیداد گری پیشهٔ دیرینهٔ توست، وی خاک اگر سینهٔ تو بشکافند، بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست….

ادامه مطلب

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی، سرمست بدم چو کردم این اوباشی؛ با من به زبانِ حال می‌گفت سبو: من چون تو بُدَم، تو نیز…

ادامه مطلب

تَن زن چو به زیرِ فَلَکِ بی‌باکی

تَن زن چو به زیرِ فَلَکِ بی‌باکی، می نوش چو در جهانِ آفت‌ناکی؛ چون اوّل و آخِرت به جز خاکی نیست، انگار که بر خاک…

ادامه مطلب

چون نیست مقام ما درین دهر مُقیم

چون نیست مقام ما درین دهر مُقیم، پس بی می و معشوق خطایی است عظیم. تا کی ز قدیم و مُحْدَث امّیدم و بیم؟ چون…

ادامه مطلب

زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود

زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود می خور، که چو می به دل رسد غم برود؛ بگشای سرِ زلفِ بُتی بند ز بند،…

ادامه مطلب

گردون نِگَری ز قدّ‌ِ فرسودهٔ ماست

گردون نِگَری ز قدّ‌ِ فرسودهٔ ماست، جیحون اثری ز اشکِ پالودهٔ ماست، دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست. فردوس دمی زِ وقتِ آسودهٔ ماست. عمر…

ادامه مطلب

نیکی و بدی که در نهادِ بشر است

نیکی و بدی که در نهادِ بشر است، شادی و غمی که در قضا و قدر است، با چرخ مکن حواله کاندر رَهِ عقل، چرخ…

ادامه مطلب

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست، بی بادهٔ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛ این سبزه که امروز تماشاگه ماست، تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!…

ادامه مطلب

اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد

اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد، یک همدمِ پخته جز میِ خام نماند؛ دستِ طَرَب از ساغرِ می بازمگیر امروز که در دست به‌جز…

ادامه مطلب

ای پیرِ خردمند پِگَهْ‌تر برخیز

ای پیرِ خردمند پِگَهْ‌تر برخیز، وان کودکِ خاک‌بیز را بنگر تیز، پندش ده و گو که، نرم‌نرمک می‌بیز، مغزِ سرِ کیقباد و چشمِ پرویز! عمر…

ادامه مطلب

بر لوحْ نشانِ بودنی‌ها بوده‌است

بر لوحْ نشانِ بودنی‌ها بوده‌است، پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده‌است؛ در روز ازل هر آن‌چه بایست بداد، غم خوردن و کوشیدنِ ما بیهوده…

ادامه مطلب

تُنْگی میِ لَعْل خواهم و دیوانی

تُنْگی میِ لَعْل خواهم و دیوانی، سَدّ‌ِ رَمَقی باید و نصف نانی، وانگه من و تو نشسته در ویرانی، خوشتر بُوَد آن ز مُلْکَتِ سلطانی….

ادامه مطلب

خیام اگر ز باده مستی خوش باش؛

خیام، اگر ز باده مستی، خوش باش؛ با لاله‌رخی اگر نشستی، خوش باش؛ چون عاقبتِ کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش…

ادامه مطلب

روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد، ابر از رُخِ گلزار همی‌شوید گَرْد، بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد، فریاد…

ادامه مطلب

گویند بهشتِ عَدْن با حور خوش است

گویند بهشتِ عَدْن با حور خوش است، من می‌گویم که: آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار، کاواز دُهُل…

ادامه مطلب