مقدمه

مقدمه شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعهٔ ترانه‌های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت…

ادامه مطلب

خیام شاعر

خیام شاعر آن‌چه که اجمالاً اشاره شد نشان می‌دهد که نفوذ فکر، آهنگ دلفریب، نظر موشکاف، وسعت قریحه، زیبایی بیان، صحت منطق، سرشاری تشبیهات ساده…

ادامه مطلب

خیام فیلسوف

خیام فیلسوف فلسفهٔ خیام هیچ وقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانه‌های در ظاهر کوچک ولی پرمغز تمام مسایل مهم و…

ادامه مطلب

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست

ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست، بی بادهٔ گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛ این سبزه که امروز تماشاگه ماست، تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!…

ادامه مطلب

اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد

اکنون که ز خوشدلی به‌جز نام نمانْد، یک همدمِ پخته جز میِ خام نماند؛ دستِ طَرَب از ساغرِ می بازمگیر امروز که در دست به‌جز…

ادامه مطلب

ای پیرِ خردمند پِگَهْ‌تر برخیز

ای پیرِ خردمند پِگَهْ‌تر برخیز، وان کودکِ خاک‌بیز را بنگر تیز، پندش ده و گو که، نرم‌نرمک می‌بیز، مغزِ سرِ کیقباد و چشمِ پرویز! عمر…

ادامه مطلب

بر لوحْ نشانِ بودنی‌ها بوده‌است

بر لوحْ نشانِ بودنی‌ها بوده‌است، پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده‌است؛ در روز ازل هر آن‌چه بایست بداد، غم خوردن و کوشیدنِ ما بیهوده…

ادامه مطلب

تُنْگی میِ لَعْل خواهم و دیوانی

تُنْگی میِ لَعْل خواهم و دیوانی، سَدّ‌ِ رَمَقی باید و نصف نانی، وانگه من و تو نشسته در ویرانی، خوشتر بُوَد آن ز مُلْکَتِ سلطانی….

ادامه مطلب

خیام اگر ز باده مستی خوش باش؛

خیام، اگر ز باده مستی، خوش باش؛ با لاله‌رخی اگر نشستی، خوش باش؛ چون عاقبتِ کار جهان نیستی است، انگار که نیستی، چو هستی خوش…

ادامه مطلب

روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد، ابر از رُخِ گلزار همی‌شوید گَرْد، بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ زرد، فریاد…

ادامه مطلب

گویند بهشتِ عَدْن با حور خوش است

گویند بهشتِ عَدْن با حور خوش است، من می‌گویم که: آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار، کاواز دُهُل…

ادامه مطلب

می‌پرسیدی که چیست این نقشِ مجاز

می‌پرسیدی که چیست این نقشِ مجاز، گر برگویم حقیقتش هست دراز، نقشی است پدید آمده از دریایی، و آنگاه شده به قَعْرِ آن دریا باز….

ادامه مطلب

اَجرام که ساکنان این ایوان‌اند

اَجرام که ساکنان این ایوان‌اند، اسبابِ تَرَدُّدِ خردمندان‌اند، هان تا سرِ رشتهٔ خِرَد گُم نکنی، کانان که مُدَبّرند سرگردان‌اند! عمر خیام

ادامه مطلب

امروز تو را دسترس فردا نیست

امروز تو را دسترس فردا نیست، و اندیشهٔ فردات به جز سودا نیست، ضایع مکن این دم اَر دلت بیدار است، کاین باقیِ عمر را…

ادامه مطلب

ای دل چو حقیقتِ جهان هست مَجاز

ای دل چو حقیقتِ جهان هست مَجاز، چندین چه بَری خواری ازین رنجِ دراز! تن را به قضا سپار و با درد بساز، کاین رفته…

ادامه مطلب

بر کوزه‌گری پریر کردم گذری

بر کوزه‌گری پریر کردم گذری، از خاک همی‌نمود هر دَم هنری؛ من دیدم اگر ندید هر بی‌بصری، خاک پدرم در کف هر کوزه‌گری. عمر خیام

ادامه مطلب

جُز راهِ قَلَندرانِ میخانه مپوی

جُز راهِ قَلَندرانِ میخانه مپوی، جز باده و جز سِماع و جز یار مجوی؛ بر کَفْ قَدَحِ باده و بر دوشْ سبو، می نوش کن…

ادامه مطلب

در دایرهِٔ سپهرِ ناپیدا غور

در دایرهِٔ سپهرِ ناپیدا غور، می نوش به خوشدلی که دور است به جور؛ نوبت چو به دوْرِ تو رَسَد آه مکن، جامی است که…

ادامه مطلب

زان کوزهٔ میْ که نیست در وی ضرری

زان کوزهٔ میْ که نیست در وی ضرری، پُر کن قَدَحی بخور، به من دِهْ دگری، زان پیشتر ای پسر که دررَهْگُذری، خاک من و…

ادامه مطلب

گر من ز می مُغانه مستم هستم

گر من ز می مُغانه مستم، هستم، گر کافِر و گَبْر و بت‌پرستم، هستم، هر طایفه‌ای به من گمانی دارد، من زانِ خودم، چُنان‌که هستم…

ادامه مطلب

می نوش که عمرِ جاودانی این است

می نوش که عمرِ جاودانی این است، خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است. هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست، خوش باش دمی،…

ادامه مطلب

از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟

از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟ وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟ در چَنْبَرِ چرخِ جانِ چندین پاکان، می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی…

ادامه مطلب

امروز که نوبت جوانی من است

امروز که نوبت جوانی من است، می نوشم از آن‌که کامرانی من است؛ عیبم مکنید. گرچه تلخ است خوش است، تلخ است، از آن‌که زندگانی…

ادامه مطلب

ای دل تو به ادراکِ معمّا نرسی

ای دل تو به ادراکِ معمّا نرسی، در نکتهٔ زیرکانِ دانا نرسی؛ اینجا ز می و جام بهشتی می‌ساز، کانجا که بهشت است رسی یا…

ادامه مطلب

بر مَفْرشِ خاک خفتگان می‌بینم

بر مَفْرشِ خاک خفتگان می‌بینم، در زیر زمین نهفتگان می‌بینم؛ چندان‌که به صحرای عدم می‌نگرم، ناآمدگان و رفتگان می‌بینم! عمر خیام

ادامه مطلب

جامی است که عقل آفرین می‌زندش

جامی است که عقل آفرین می‌زندش، صد بوسه زِ مِهْر بر جَبین می‌زندش؛ این کوزه‌گر دَهْر چنین جامِ لطیف می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!…

ادامه مطلب

دارنده چو ترکیبِ طِبایع آراست

دارنده چو ترکیبِ طِبایع آراست، از بهرِ چه اوفْکَنْدَش اندر کم‌وکاست؟ گر نیک آمد، شکستن از بهرِ چه بود؟ ور نیک نیامد این صُوَر، عیب…

ادامه مطلب

ساقی غمِ من بلند‌آوازه شده‌است

ساقی غمِ من بلند‌آوازه شده‌است، سرمستیِ من برون ز اندازه شده‌است؛ با مویِ سپیدْ سرخوشم کز میِ تو؛ پیرانه‌سرم بهارِ دل تازه شده‌است. عمر خیام

ادامه مطلب

گویند بهشت و حور و کوثر باشد

گویند بهشت و حور و کوثر باشد، جوی می و شیر و شهد و شکّر باشد؛ پر کن قدح باده و بر دستم نه، نقدی…

ادامه مطلب

می خوردن و شاد بودن آیین من است

می خوردن و شاد بودن آیین من است، فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین من است؛ گفتم به عروسِ دَهْر: کابین تو چیست؟ گفتا:…

ادامه مطلب

اجزای پیاله‌ای که درهم پیوست

اجزای پیاله‌ای که درهم پیوست، بشکستنِ آن روا نمی‌دارد مست، چندین سر و ساقِ نازنین و کفِ دست، از مِهرِ که پیوست و به کینِ…

ادامه مطلب

امشب می جامِ یک‌مَنی خواهم‌کرد

امشب می جامِ یک‌مَنی خواهم‌کرد، خود را به دو جامِ می غنی خواهم‌کرد؛ اول سه طلاقِ عقل و دین خواهم‌داد، پس دخترِ رَز را به…

ادامه مطلب

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم، وین یک‌دمِ عمر را غنیمت شمریم؛ فردا که ازین دیْر کُهَن درگذریم؛ با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم. عمر خیام

ادامه مطلب

برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران

برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران، خوش باش و دمی به شادمانی گذران در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از…

ادامه مطلب

چندان بخورم شراب کاین بوی شراب

چندان بخورم شراب، کاین بوی شراب آید ز تُراب، چون روم زیرِ تُراب، گر بر سر خاک من رسد مَخموری، از بوی شراب من شود…

ادامه مطلب

در پای اجل چو من سرافکنده شوم

در پای اجل چو من سرافکنده شوم، وز بیخ امید عمر بر کنده شوم، زینهار، گِلَم به جز صراحی نکنید، باشد که ز بوی می…

ادامه مطلب

شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است

شادی بطلب که حاصلِ عمر دمی است، هر ذرّه ز خاکِ کیقبادی و جَمی است، احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست، خوابی و…

ادامه مطلب

گویند بهشت و حورعین خواهد‌بود

گویند بهشت و حورعین خواهد‌بود، و آن‌جا می ناب و اَنْگَبین خواهد‌بود؛ گر ما می و معشوقه گُزیدیم چه باک؟ آخِر نه به عاقبت همین…

ادامه مطلب

هنگام سپیده‌دم خروس سحری

هنگام سپیده‌دم خروس سحری، دانی که چرا همی‌کند نوحه‌گری؟ یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری! عمر خیام

ادامه مطلب

از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی

از آمدنِ بهار و از رفتنِ دی، اوراقِ وجودِ ما همی‌گردد طی؛ می خور، مخور اندوه، که گفته‌است حکیم: غم‌های جهان چو زَهر و تِریاقش…

ادامه مطلب

آن بیخبران که دُرّ‌ِ معنی سُفتند

آن بیخبران که دُرّ‌ِ معنی سُفتند، در چرخ به انواعْ سخن‌ها گفتند؛ آگه چو نگشتند بر اَسرارِ جهان، اول زَنَخی زدند و آخر خفتند! عمر…

ادامه مطلب

ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم

ای صاحب فتوا، ز تو پرکارتریم با این‌همه مستی، از تو هشیارتریم تو خونِ کسان خوری و ما خونِ رَزان انصاف بده، کدام خون‌خوارتریم؟ عمر…

ادامه مطلب

پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری

پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری، گفتم: نکنی ز رفتگان اِخباری؟ گفتا، می خور که همچو ما بسیاری، رفتند و کسی بازنیامد باری! عمر خیام

ادامه مطلب

چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست

چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست، بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست، کاین سبزه که امروز تماشاگه توست، فردا همه از…

ادامه مطلب

در کارگهِ کوزه‌گری بودم دوش

در کارگهِ کوزه‌گری بودم دوش، دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش؛ هر یک به زبانِ حال با من گفتند: «کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و…

ادامه مطلب

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی.

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی؛ گفتا؛ شیخا، هر آن‌چه گویی هستم، آیا تو چنان‌که می‌نمایی هستی؟ عمر خیام

ادامه مطلب

مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ توس

مرغی دیدم نشسته بر بارهٔ توس، در چنگ گرفته کلّهٔ کیکاوس، با کلّه همی‌گفت که: افسوس، افسوس! کو بانگ جَرَس‌ها و کجا نالهٔ کوس؟ عمر…

ادامه مطلب

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری

هان کوزه‌گرا بپای اگر هشیاری، تا چند کنی بر گِل مردم خواری؟ انگشتِ فریدون و کَفِ کیخسرو، برچرخ نهاده‌ای، چه می‌پنداری؟ عمر خیام

ادامه مطلب

از آمدنم نبود گردون را سود

از آمدنم نبود گردون را سود، وز رفتن من جاه و جلالش نفزود؛ وز هیچ‌کسی نیز دو گوشم نشنود، کاین آمدن و رفتنم از بهر…

ادامه مطلب

آن قصر که بر چرخ همی‌زد پهلو

آن قصر که بر چرخ همی‌زد پهلو، بر درگهِ او شهان نهادندی رو، دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای بنشسته همی‌گفت که: «کوکو، کوکو؟» عمر خیام

ادامه مطلب