گفتم که مگر دل ز تو برداشته ‌ایم

ادامه مطلب

نادیده ترا چو راه را کردم باز

ادامه مطلب

بر چرخ نهاده پای بستیم هنوز

ادامه مطلب

در بند بلای آن بت کش بودن

ادامه مطلب

ما شربت هجر تو چشیدیم و شدیم

ادامه مطلب

گه جفت صلاح باشم و یار خرد

ادامه مطلب

گه سوی من آیی از لطیفی پویان

ادامه مطلب

آسیمه سران بی‌نواییم هنوز

ادامه مطلب

من چون تو نیابم تو چو من یابی صد

ادامه مطلب

ما قد ترا بنده‌تر از سرو روانیم

ادامه مطلب

بر رهگذر دوست کمین خواهم کرد

ادامه مطلب

یک شب غم هجران تو ای جان جهان

ادامه مطلب

zسنایی هر جــــاه تــــــرا بلنـــدی جوزا باد سنایی

ادامه مطلب

ای شور چو آب کامه و تلخ چو می سنایی غزنوی

ادامه مطلب

ای آنکه مرا به جای عقل و جانی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

ای شمع ترا نگفتم از نادانی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

گیرم که مقدم مقالات شوی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

ما را بجـــــز از تو عالم افروز مباد

ادامه مطلب

تا کی ز غم جهان امانی خواهی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

zسنایی یک روز نباشد که تو با کبر و منی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

از خلق ز راه تیز گوشی نرهی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

گـــــردی کـــــه ز دیوار تو برباید باد سنایی

ادامه مطلب

تا شد صنما عشق تو همراه رهی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

تا بشنیدم کــــــه گــــرمــــی از آتش تب سنایی

ادامه مطلب

گر من چو تو سنگین دل و ناخوش خومی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

با هر تاری سوخته چون پود شوی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

پرسی که ز بهر مجلس افروختنی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

ای مه تویی از چهار گوهر شده هست سنایی

ادامه مطلب

تا مخرقه و راندهٔ هر در نشوی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

آب از اثر عــــارض تـــو می گردد سنایی

ادامه مطلب

جز راه قلندر و خرابات مپوی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

بر خاک نهم پیش تو سر گر خواهی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

گفتم چو لبی بوسه ده‌ای بی‌معنی سنایی غزنوی

ادامه مطلب

از آمدنم فزود رنج بدنم

ادامه مطلب

این عشق جوهریست بدانجا که روی داد

ادامه مطلب

تو مقیمی از آن سنایی را

ادامه مطلب

خنده گریند همی لاف زنان بر در تو

ادامه مطلب

ای من مه نو به روی تو دیده

ادامه مطلب

همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر

ادامه مطلب

همه جانست سر تا پای جانان

ادامه مطلب

ای مهر تو بر سینهٔ من مهر نهاده

ادامه مطلب

خورشید تویی و ذره ماییم

ادامه مطلب

حلقهٔ ارواح بینم گرد حلقهٔ گوش تو

ادامه مطلب

خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین

ادامه مطلب

چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر

ادامه مطلب

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

ادامه مطلب

وصال حالت اگر عاشقی حلال کند

ادامه مطلب

چون نهی جعد بافته بر دوش

ادامه مطلب

با سنایی عهد و پیمان داشتی در دل مقیم

ادامه مطلب

یار اگر در کار من بیمار ازین به داشتی

ادامه مطلب