ارمغان حجاز
بیا از من بگیرن دیر ساله
بیا از من بگیرن دیر ساله که بخشد روح با خاک پیاله اگربش دهی از شیشهٔ من قددم بروید شاخ لاله حضرت علامه محمد اقبال…
تب و تاب دل از سوز غم تست
تب و تاب دل از سوز غم تست نوای من ز تاثیر دم تست بنالم زانکه اندر کشور هند ندیدم بنده ئی کو محرم تست…
تو هم مثل من از خود در حجابی
تو هم مثل من از خود در حجابی خنک روزی که خود را بازیابی مرا کافر کند اندیشهء رزق ترا کافر کند علم کتابی حضرت…
جوانمردی که دل با خویشتن بست
جوانمردی که دل با خویشتن بست رود در بحر و دریا ایمن از شست نگه را جلوه مستی ها حلال است ولی باید نگه داری…
چه عصر است این که دین فریادی اوست
چه عصر است این که دین فریادی اوست هزاران بند درزادی اوست ز رویدمیت رنگ و نم برد غلط نقشی که از بهزادی اوست حضرت…
حریف ضرب او مرد تمام است
حریف ضرب او مرد تمام است کهنتش نسب والامقام است نه هر خاکی سزاوار نخ اوست که صید لاغری بر وی حرام است حضرت علامه…
خودی را از وجود حق وجودی
خودی را از وجود حق وجودی خودی را از نمود حق نمودی نمی دانم که این تابنده گوهر کجا بودی اگر دریا نبودی حضرت علامه…
دگر پاکیزه کن آب و گل او
دگر پاکیزه کن آب و گل او جهانی آفرین اندر دل او هوا تیز و بدامانش دو صد چاک بیندیش از چراغ بسمل او حضرت…
دل ما بیدلان بردند و رفتند
دل ما بیدلان بردند و رفتند مثال شعله افسردند و رفتند بیا یک لحظه با عامان درآمیز که خاصان باده ها خوردند و رفتند حضرت…
ز پیری یاد دارم این دو اندرز
ز پیری یاد دارم این دو اندرز نباید جز بجان خویشتن زیست گریز از پیشن مرد فرودست که جان خود گرو کرد و به تن…
زمانه فتنه ها ورد و بگذشت
زمانه فتنه هاورد و بگذشت خسان را در بغل پرورد و بگذشت دو صد بغداد را چنگیزی او چو گور تیره بختان کرد و بگذشت…
شتر را بچه او گفت در دشت
شتر را بچه او گفت در دشت نمی بینم خدای چار سو را پدر گفت ای پسر چون پا بلغزد شتر هم خویش را بیند…
فرنگی رمز رزاقی بداند
فرنگی رمز رزاقی بداند به این بخشد از آن وا میستاند به شیطان آنچنان روزی رساند که یزدان اندرآن حیران بماند حضرت علامه محمد اقبال…
که گفت او را که آید بوی یاری؟
که گفت او را که آید بوی یاری؟ که داد او را امید نوبهاری؟ چون آن سوز کهن رفت از دم او که زد بر…
مجو از من کلام عارفانه
مجو از من کلامی عارفانه که من دارم سرشتی عاشقانه سرشک لاله گون را اندرین باغ بیفشانم چو شبنم دانه دانه حضرت علامه محمد اقبال…
مسلمان شرمسار از بی کلاهی است
مسلمان شرمسار از بی کلاهی است که دینش مرد و فقرش خانقاهی است تو دانی در جهان میراث ما چیست؟ گلیمی از قماش پادشاهی است…
مقام عشق و مستی منزل اوست
مقام عشق و مستی منزل اوست چه آتش ها که در آب و گل اوست نوای او به هر دل سازگار است که در هر…
نداند جبرئیل این های و هو را
نداند جبرئیل این های و هو را که نشناسد مقام جستجو را بپرس از بندهٔ بیچارهٔ خویش که داند نیش و نوش آرزو را حضرت…
نگه دید و خرد پیمانهورد
نگه دید و خرد پیمانهورد که پیماید جهان چار سو را میشامی که دل کردند نامش بخویش اندر کشید این رنگ و بو را حضرت…
همان سوز جنون اندر سر من
همان سوز جنون اندر سر من همان هنگامه ها اندر بر من هنوز از جوش طوفانی که بگذشت نیاسود است موج گوهر من حضرت علامه…
دگرگوں عالم شام و سحر کر
دگرگوں عالم شام و سحر کر دگرگوں عالم شام و سحر کر جہان خشک و تر زیر و زبر کر رہے تیری خدائی داغ سے…
ضمیر مغرب ہے تاجرانہ،
ضمیر مغرب ہے تاجرانہ، ضمیر مشرق ہے راہبانہ ضمیر مغرب ہے تاجرانہ، ضمیر مشرق ہے راہبانہ وہاں دگرگوں ہے لحظہ لحظہ، یہاں بدلتا نہیں زمانہ…
نہ کر ذکر فراق و آشنائی
نہ کر ذکر فراق و آشنائی نہ کر ذکر فراق و آشنائی کہ اصل زندگی ہے خود نمائی نہ دریا کا زیاں ہے، نے گہر…
اگر دانا دل و صافی ضمیر است
اگر دانا دل و صافی ضمیر است فقیری با تهی دستی امیر است به دوش منعم بی دین و دانش قبائی نیست پالان حریر است…
برهمن گفت برخیز از در غیر
برهمن گفت برخیز از در غیر ز یاران وطن ناید بجز خیر بیک مسجد دو ملا می نگنجد ز افسون بتان گنجد بیک دیر حضرت…
به آن بالی که بخشیدی ، پریدم
به آن بالی که بخشیدی ، پریدم به سوز نغمه های خود تپیدم مسلمانی که مرگ از وی بلرزد جهان گردیدم و او را ندیدم…
به چشمش وانمودم زندگی را
به چشمش وانمودم زندگی را گشودم نکته فردا و دی را توان اسرار جانرا فاش تر گفت بده نطق عرب این اعجمی را حضرت علامه…
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز بناخن سینه کاویدن بیاموز اگر خواهی خدا را فاش بینی خودی را فاش تر دیدن بیاموز حضرت علامه محمد اقبال…
ترا ازستان خود براندند
ترا ازستان خود براندند رجیم و کافر و طاغوت خواندند من از صبح ازل در پیچ و تابم ازن خاری که اندر دل نشاندند حضرت…
تو هم آن می بگیر از ساغر دوست
تو هم آن می بگیر از ساغر دوست که باشی تا ابد اندر بر دوست سجودی نیست ای عبدالعزیز این بروبم از مژه خاک در…
جوانی خوش گلی رنگین کلاهی
جوانی خوش گلی رنگین کلاهی نگاه او چو شیران بی پناهی به مکتب علم میشی را بیاموخت میسر نایدش برگ گیاهی حضرت علامه محمد اقبال…
چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
چه گویم رقص تو چون است و چون نیست حشیش است این نشاط اندرون نیست به تقلید فرنگی پای کوبی به رگهای تون طغیان خون…
چو می بینی که رهزن کاروان کشت
چو می بینی که رهزن کاروان کشت چه پرسی کاروانی را چسان کشت مباش ایمن ازن علمی که خوانی که از وی روح قومی میتوان…
خودی روشن ز نور کبریائی است
خودی روشن ز نور کبریائی است رسائی های او از نارسائی است جدائی از مقامات وصالش وصالش از مقامات جدائی است حضرت علامه محمد اقبال…
دگر قومی که ذکر لاالهش
دگر قومی که ذکر لاالهش برآرد از دل شب صبحگاهش شناسد منزلش را آفتابی که ریگ کهکشان روبد ز راهش حضرت علامه محمد اقبال رح
دل ماتش و تن موج دودش
دل ماتش و تن موج دودش تپید دمبدم ساز وجودش به ذکر نیم شب جمعیت او چو سیمابی که بندو چوب عودش حضرت علامه محمد…
روم راهی که او را منزلی نیست
روم راهی که او را منزلی نیست از آن تخمی که ریزم حاصلی نیست من از غمها نمی ترسم ولیکن مده آن غم که شایان…
ز من بر صوفی و ملا سلامی
ز من بر صوفی و ملا سلامی که پیغام خدا گفتند ما را ولی تأویل شان در حیرت انداخت خدا و جبرئیل و مصطفی را…
شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت
شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت چه بی نم چشمن کز گل بزاید چو جان او بگیرم شرمسارم ولی او را ز مردن عار ناید…
فتادی از مقام کبریائی
فتادی از مقام کبریائی حضور دون نهادان چهره سائی تو شاهینی ولیکن خویشتن را نگیری تا بدام خود نیائی حضرت علامه محمد اقبال رح
گرفتم حضرت ملا ترش روست
گرفتم حضرت ملا ترش روست نگاهش مغز را نشناسد از پوست اگر با این مسلمانی که دارم مرا از کعبه میراند حق او ست حضرت…
محبت چیست تاثیر نگاهی است
محبت چیست تاثیر نگاهی است چه شیرین زخمی از تیر نگاهی است به صید دل روی ، ترکش بینداز که این نخچیر ، نخچیر نگاهی…
مسلمان زاده و نامحرم مرگ
مسلمان زاده و نامحرم مرگ ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ دلی در سینه چاکش ندیدم دم بگسسته ئی بود و غم مرگ حضرت…
من اندر مشرق و مغرب غریبم
من اندر مشرق و مغرب غریبم که از یاران محرم بی نصیبم غم خود را بگویم با دل خویش چه معصومانه غربت را فریبم حضرت…
ندانم دل شهید جلوه کیست
ندانم دل شهید جلوه کیست نصیب او قرار یک نفس نیست به صحرا بردمش افسرده تر گشت کنار آب جوئی زار بگریست حضرت علامه محمد…
نگویم از فرو فالی که بگذشت
نگویم از فرو فالی که بگذشت چه سود از شرح احوالی که بگذشت چراغی داشتم در سینهٔ خویش فسرد اندر دو صد سالی که بگذشت…
نهان اندر دو حرفی سر کار است
نهان اندر دو حرفی سر کار است مقام عشق منبر نیست ، دار است براهیمان ز نمرودان نترسند که عود خام راتش عیار است حضرت…
حاجت نہیں اے خطہ گل شرح
حاجت نہیں اے خطہ گل شرح و بیاں کی حاجت نہیں اے خطہ گل شرح و بیاں کی تصویر ہمارے دل پر خوں کی ہے…
عالم برزخ
عالم برزخ مردہ اپنی قبر سے کیا شے ہے، کس امروز کا فردا ہے قیامت اے میرے شبستاں کہن! کیا ہے قیامت؟ قبر اے مردۂ…
ابلیس کی مجلس شوری
ابلیس کی مجلس شوری ابلیس یہ عناصر کا پرانا کھیل، یہ دنیائے دوں ساکنان عرش اعظم کی تمناؤں کا خوں! اس کی بربادی پہ آج…