ارمغان حجاز
غم پنهاں که بی گفتن عیان است
غم پنهاں که بی گفتن عیان است چو آید بر زبان یک داستان است رهی پر پیچ و راهی خسته و زار چراغش مرده و…
کهن پروردهء این خاکدانم
کهن پروردهء این خاکدانم دلی از منزل خود دل گرانم دمیدم گرچه از فیض نم او زمین راسمان خود ندانم حضرت علامه محمد اقبال رح
محبت از نگاهش پایدار است
محبت از نگاهش پایدار است سلوکش عشق و مستی را عیار است مقامش عبده‘مد ولیکن جهان شوق را پروردگار است حضرت علامه محمد اقبال رح
مسلمان را همین عرفان و ادراک
مسلمان را همین عرفان و ادراک که در خود فاش بیندر مزلولاک خدا اندر قیاس مانگنجد شناسنرا که گوید ما عرفناک حضرت علامه محمد اقبال…
مگو با من خدای ما چنین کرد
مگو با من خدای ما چنین کرد که شستن میتوان از دامنش گرد ته بالا کن این عالم که در وی قماری میبرد نامرد از…
ندانم نکته های علم و فن را
ندانم نکته های علم و فن را مقامی دیگری دادم سخن را میان کاروان سوز و سرورم سبک پی کرد پیران کهن را حضرت علامه…
نگهدارنچه درب و گل تست
نگهدارنچه درب و گل تست سرور و سوز و مستی حاصل تست تهی دیدم سبوی این ون را می باقی به مینای دل تست حضرت…
هنوز این چرخ نیلی کج خرام است
هنوز این چرخ نیلی کج خرام است هنوز این کاروان دور از مقام است ز کار بی نظام او چه گویم؟ تو میدانی که ملت…
چہ کافرانہ قمار حیات می
چہ کافرانہ قمار حیات می بازی چہ کافرانہ قمار حیات می بازی کہ با زمانہ بسازی بخود نمی سازی دگر بمدرسہ ہائے حرم نمی بینم…
غریبی میں ہوں محسود
غریبی میں ہوں محسود امیری غریبی میں ہوں محسود امیری کہ غیرت مند ہے میری فقیری حذر اس فقر و درویشی سے، جس نے مسلماں…
آج وہ کشمیر ہے محکوم و
آج وہ کشمیر ہے محکوم و مجبور و فقیر آج وہ کشمیر ہے محکوم و مجبور و فقیر کل جسے اہل نظر کہتے تھے ایران…
بپایان چون رسد این عالم پیر
بپایان چون رسد این عالم پیر شود بی پرده هر پوشیده تقدیر مکن رسوا حضور خواجه مارا حساب من ز چشم او نهان گیر حضرت…
برون از سینه کش تکبیر خود را
برون از سینه کش تکبیر خود را بخاک خویش زن اکسیر خود را خودی را گیر و محکم گیر و خوش زی مده در دست…
بگو از من نواخوان عرب را
بگو از من نواخوان عرب را بهای کم نهادم لعل لب را ازن نوری که از قر ن گرفتم سحر کردم صد و سی ساله…
به روما گفت با من راهب پیر
به روما گفت با من راهب پیر که دارم نکته ئی از من فراگیر کند هر قوم پیدا مرگ خود را ترا تقدیر و ما…
بیا ساقی بگردان ساتگین را
بیا ساقی بگردان ساتگین را بیفشان بر دو گیتی آستین را حقیقت را به رندی فاش کردند که ملا کم شناسد رمز دین را حضرت…
ترا این کشمکش اندر طلب نیست
ترا این کشمکش اندر طلب نیست ترا این درد و داغ و تاب وتب نیست از آن از لامکان بگریختم من که آنجا ناله های…
جبین را پیش غیر الله سودیم
جبین را پیش غیر الله سودیم چو گبران در حضور او سرودیم ننالم از کسی می نالم از خویش که ما شایان شان تو نبودیم…
چسان احوال او را بر لب آرم
چسان احوال او را بر لب آرم تو می بینی نهان و آشکارم ز روداد دو صد سالش همین بس که دل چون کنده قصاب…
چه گویم قصه دین و وطن را
چه گویم قصه دین و وطن را که نتوان فاش گفتن این سخن را مرنج از من که از بی مهری تو بنا کردم همان…
حکیمان را بها کمتر نهادند
حکیمان را بها کمتر نهادند به نادان جلوه مستانه دادند چه خوش بختی ، چه خرم روزگاری در سلطان به درویشی گشادند حضرت علامه محمد…
خودی را نشهٔ من عین هوش است
خودی را نشهٔ من عین هوش است ازن میخانهٔ من کم خروش است می من گرچه نا صاف است درکش که این ته جرعهٔ خمهای…
دگر ملت که کاری پیش گیرد
دگر ملت که کاری پیش گیرد دگر ملت که نوش از نیش گیرد نگردد با یکی عالم رضامند دو عالم را به دوش خویش گیرد…
دل من در گشاد چون و چند است
دل من در گشاد چون و چند است نگاهش از مه و پروین بلند است بده ویرانه ئی در دوزخ او را که این کافر…
ز دوزخ واعظ کافر گری گفت
ز دوزخ واعظ کافر گری گفت حدیثی خوشتر از وی کافری گفت «نداندن غلام احوال خود را که دوزخ را مقام دیگری گفت» حضرت علامه…
سجودیوری دارا و جم را
سجودیوری دارا و جم را مکن ای بیخبر رسوا حرم را مبر پیش فرنگی حاجت خویش ز طاق دل فرو ریز این صنم را حضرت…
شیندم بیتکی از مرد پیری
شیندم بیتکی از مرد پیری کهن فرزانهٔ روشن ضمیری اگر خود را بناداری نگه داشت دو گیتی را بگیردن فقیری حضرت علامه محمد اقبال رح
فرنگی صید بست از کعبه و دیر
فرنگی صید بست از کعبه و دیر صدا از خانقاهان رفت «لاغیر» حکایت پیش ملا باز گفتم دعا فرمود «یا رب عاقبت خیر» حضرت علامه…
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست نمی دانم چسان بی آرزو زیست نصیب اوست مرگ ناتمامی مسلمانی که بی «الله هو» زیست حضرت علامه…
مرا از منطقید بوی خامی
مرا از منطقید بوی خامی دلیل او دلیل ناتمامی برویم بسته درها را کشاید دو بیت از پیر رومی یا ز جامی حضرت علامه محمد…
مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است
مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است ز کارش جبرئیل اندر خروش است بیا نقش دگر ملت بریزیم که این ملت جهان را بار دوش…
ملوکیت سراپا شیشه بازی است
ملوکیت سراپا شیشه بازی است ازو ایمن نه رومی نی حجازی است حضور تو غم یاران بگویم به امیدی که وقت دل نوازی است حضرت…
نگاه تست شمشیر خدا داد
نگاه تست شمشیر خدا داد به زخمش جان ما را حق بما داد دل کامل عیارن پاک جان برد که تیغ خویش راب از حیا…
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم درون سینه ام مرد آرزویم غم پنهان بحرف اندر نگجند اگر گنجد چه گویم با که گویم حضرت…
هنوز اندر جهان دم غلام است
هنوز اندر جهاندم غلام است نظامش خام و کارش ناتمام است غلام فقرن گیتی پناهم که در دینش ملوکیت حرام است حضرت علامه محمد اقبال…
حدیث بندۂ مومن دل آویز
حدیث بندۂ مومن دل آویز حدیث بندۂ مومن دل آویز جگر پر خوں، نفس روشن، نگہ تیز میسر ہو کسے دیدار اس کا کہ ہے…
فراغت دے اسے کار جہاں سے
فراغت دے اسے کار جہاں سے فراغت دے اسے کار جہاں سے کہ چھوٹے ہر نفس کے امتحاں سے ہوا پیری سے شیطاں کہنہ اندیش…
آزاد کی رگ سخت ہے مانند
آزاد کی رگ سخت ہے مانند رگ سنگ آزاد کی رگ سخت ہے مانند رگ سنگ محکوم کی رگ نرم ہے مانند رگ تاک محکوم…
بجام نو کهن می از سبو ریز
بجام نو کهن می از سبو ریز فروغ خویش را بر کاخ و کو ریز اگر خواهی ثمر از شاخ منصور به دل «لا غالب…
برون کن کینه را از سینهٔ خویش
برون کن کینه را از سینهٔ خویش که دود خانه از روزن برون به ز کشت دل مده کس را خراجی مشو ای دهخدا غارتگر…
به آن قوم از تو میخواهم گشادی
به آن قوم از تو میخواهم گشادی فقیهش بی یقینی کم سوادی بسی نادیدنی را دیده ام من «مرا ای کاشکی مادر نزادی» حضرت علامه…
به روی عقل و دل بگشای هر در
به روی عقل و دل بگشای هر در بگیر از پیر هر میخانه ساغر «دران کوش از نیاز سینه پرور که دامن پاک داریستین تر»…
بیا تا نرد را شاهانه بازیم
بیا تا نرد را شاهانه بازیم جهان چار سو را درگدازیم به افسون هنر از برگ کاهش بهشتی این سوی گردون بسازیم حضرت علامه محمد…
تن مرد مسلمان پایدار است
تن مرد مسلمان پایدار است بنای پیکر او استوار است طبیب نکته رس دید از نگاهش خودی اندر وجودش رعشه دار است حضرت علامه محمد…
جدائی شوق را روشن بصر کرد
جدائی شوق را روشن بصر کرد جدائی شوق را جوینده تر کرد نمی دانم که احوال تو چون است مرا اینب و گل از من…
چنین دور آسمان کم دیده باشد
چنین دور آسمان کم دیده باشد که جبرئیل امین را دل خراشد چه خوش دیری بنا کردند آنجا پرستد مومن و کافر تراشد حضرت علامه…
چه میخواهی ازین مرد تن آسای
چه میخواهی ازین مرد تن آسای به هر بادی که آمد رفتم از جای سحر جاوید را در سجده دیدم به صبحش چهره شامم بیارای…
خدا آن ملتی را سروری داد
خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش بدست خویش بنوشت به آن ملت سروکاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت حضرت علامه محمد اقبال…
دجود است اینکه بینی یا نمود است
دجود است اینکه بینی یا نمود است حکیم ما چه مشکلها گشود است کتابی بر فن غواص بنوشت ولیکن در دل دریا نبود است حضرت…
درین گلشن ندارم ب و جاهی
درین گلشن ندارمب و جاهی نصیبم نی قبائی نی کلاهی مرا گلچین بدموز چمن خواند که دادم چشم نرگس را نگاهی حضرت علامه محمد اقبال…