حاجت نہیں اے خطہ گل شرح

حاجت نہیں اے خطہ گل شرح و بیاں کی حاجت نہیں اے خطہ گل شرح و بیاں کی تصویر ہمارے دل پر خوں کی ہے…

ادامه مطلب

عالم برزخ

عالم برزخ مردہ اپنی قبر سے کیا شے ہے، کس امروز کا فردا ہے قیامت اے میرے شبستاں کہن! کیا ہے قیامت؟ قبر اے مردۂ…

ادامه مطلب

ابلیس کی مجلس شوری

ابلیس کی مجلس شوری ابلیس یہ عناصر کا پرانا کھیل، یہ دنیائے دوں ساکنان عرش اعظم کی تمناؤں کا خوں! اس کی بربادی پہ آج…

ادامه مطلب

بباد صبحدم شبنم بنالید

بباد صبحدم شبنم بنالید که دارم از تو امید نگاهی دلم افسرده شد از صحبت گل چنان بگذر که ریزم بر گیاهی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

بدن وامانده و جانم در تک و پوست

بدن وامانده و جانم در تک و پوست سوی شهری که بطحا در ره اوست تو باش اینجا و با خاصان بیامیز که من دارم…

ادامه مطلب

به آن رازی که گفتم پی نبردند

به آن رازی که گفتم پی نبردند ز شاخ نخل من خرما نخوردند من ای میر امم داد از تو خواهم مرا یاران غزلخوانی شمردند…

ادامه مطلب

به جانهافریدم های و هو را

به جانهافریدم های و هو را کف خاکی شمردم کاخ و کو را شود روزی حریف بحر پر شور زشوبی که دادمب جو را حضرت…

ادامه مطلب

بیا باهم در آویزیم و رقصیم

بیا باهم در آویزیم و رقصیم ز گیتی دل بر انگیزیم و رقصیم یکی اندر حریم کوچهء دوست ز چشمان اشک خون ریزیم و رقصیم…

ادامه مطلب

ترا اندر بیابانی مقام است

ترا اندر بیابانی مقام است که شامش چون سحر آئینه فام است بهرجائی که خواهی خیمه گستر طناب از دیگران جستن حرام است حضرت علامه…

ادامه مطلب

ثباتش ده که میر شش جهات است

ثباتش ده که میر شش جهات است بدست او زمام کائنات است نگردد شرمسار از خواری مرگ که نامحرم ز ناموس حیات است حضرت علامه…

ادامه مطلب

جوانمردی که خود را فاش بیند

جوانمردی که خود را فاش بیند جهان کهنه را بازفریند هزاران انجمن اندر طوافش که او با خویشتن خلوت گزیند حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

چه گویم زان فقیری دردمندی

چه گویم زان فقیری دردمندی مسلمانی به گوهر ارجمندی خدا این سخت جان را یار بادا که افتاد است از بام بلندی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

حق آن ده که « مسکین و اسیر» است

حق آن ده که « مسکین و اسیر» است فقیر و غیرت او دیر میر است بروی او در میخانه بستند در این کشور مسلمان…

ادامه مطلب

خودی تا گشت مهجور خدائی

خودی تا گشت مهجور خدائی به فقرموختداب گدائی ز چشم مست رومی وام کردم سروری از مقام کبریائی حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

دگرگون کرد لادینی جهان را

دگرگون کرد لادینی جهان را ز آثار بدن گفتند جان را از آن فقری که با صدیق دادی بشوری آور این آسوده جان را حضرت…

ادامه مطلب

دل صاحبدلان او برد یا من؟

دل صاحبدلان او برد یا من؟ پیام شوق او آورد یا من؟ من و ملا ز کیش دین دو تیریم بفرما بر هدف او خورد…

ادامه مطلب

ز رازی حکمت قرآن بیاموز

ز رازی حکمت قرآن بیاموز چراغی از چراغ او بر افروز ولی این نکته را از من فرا گیر که نتوان زیستن بی مستی و…

ادامه مطلب

سبوی خانقاهان خالی از می

سبوی خانقاهان خالی از می کند مکتب ره طی کرده را طی ز بزم شاعران افسرده رفتم نواها مرده بیرون افتد از نی حضرت علامه…

ادامه مطلب

شب این کوه و دشت سینه تابی

شب این کوه و دشت سینه تابی نه در وی مرغکی نی موجبی نگردد روشن از قندیل رهبان تو میدانی که بایدفتابی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

غم پنهاں که بی گفتن عیان است

غم پنهاں که بی گفتن عیان است چو آید بر زبان یک داستان است رهی پر پیچ و راهی خسته و زار چراغش مرده و…

ادامه مطلب

کهن پروردهء این خاکدانم

کهن پروردهء این خاکدانم دلی از منزل خود دل گرانم دمیدم گرچه از فیض نم او زمین راسمان خود ندانم حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

محبت از نگاهش پایدار است

محبت از نگاهش پایدار است سلوکش عشق و مستی را عیار است مقامش عبده‘مد ولیکن جهان شوق را پروردگار است حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

مسلمان را همین عرفان و ادراک

مسلمان را همین عرفان و ادراک که در خود فاش بیندر مزلولاک خدا اندر قیاس مانگنجد شناسنرا که گوید ما عرفناک حضرت علامه محمد اقبال…

ادامه مطلب

مگو با من خدای ما چنین کرد

مگو با من خدای ما چنین کرد که شستن میتوان از دامنش گرد ته بالا کن این عالم که در وی قماری میبرد نامرد از…

ادامه مطلب

ندانم نکته های علم و فن را

ندانم نکته های علم و فن را مقامی دیگری دادم سخن را میان کاروان سوز و سرورم سبک پی کرد پیران کهن را حضرت علامه…

ادامه مطلب

نگهدارنچه درب و گل تست

نگهدارنچه درب و گل تست سرور و سوز و مستی حاصل تست تهی دیدم سبوی این ون را می باقی به مینای دل تست حضرت…

ادامه مطلب

هنوز این چرخ نیلی کج خرام است

هنوز این چرخ نیلی کج خرام است هنوز این کاروان دور از مقام است ز کار بی نظام او چه گویم؟ تو میدانی که ملت…

ادامه مطلب

چہ کافرانہ قمار حیات می

چہ کافرانہ قمار حیات می بازی چہ کافرانہ قمار حیات می بازی کہ با زمانہ بسازی بخود نمی سازی دگر بمدرسہ ہائے حرم نمی بینم…

ادامه مطلب

غریبی میں ہوں محسود

غریبی میں ہوں محسود امیری غریبی میں ہوں محسود امیری کہ غیرت مند ہے میری فقیری حذر اس فقر و درویشی سے، جس نے مسلماں…

ادامه مطلب

آج وہ کشمیر ہے محکوم و

آج وہ کشمیر ہے محکوم و مجبور و فقیر آج وہ کشمیر ہے محکوم و مجبور و فقیر کل جسے اہل نظر کہتے تھے ایران…

ادامه مطلب

بپایان چون رسد این عالم پیر

بپایان چون رسد این عالم پیر شود بی پرده هر پوشیده تقدیر مکن رسوا حضور خواجه مارا حساب من ز چشم او نهان گیر حضرت…

ادامه مطلب

برون از سینه کش تکبیر خود را

برون از سینه کش تکبیر خود را بخاک خویش زن اکسیر خود را خودی را گیر و محکم گیر و خوش زی مده در دست…

ادامه مطلب

بگو از من نواخوان عرب را

بگو از من نواخوان عرب را بهای کم نهادم لعل لب را ازن نوری که از قر ن گرفتم سحر کردم صد و سی ساله…

ادامه مطلب

به روما گفت با من راهب پیر

به روما گفت با من راهب پیر که دارم نکته ئی از من فراگیر کند هر قوم پیدا مرگ خود را ترا تقدیر و ما…

ادامه مطلب

بیا ساقی بگردان ساتگین را

بیا ساقی بگردان ساتگین را بیفشان بر دو گیتی آستین را حقیقت را به رندی فاش کردند که ملا کم شناسد رمز دین را حضرت…

ادامه مطلب

ترا این کشمکش اندر طلب نیست

ترا این کشمکش اندر طلب نیست ترا این درد و داغ و تاب وتب نیست از آن از لامکان بگریختم من که آنجا ناله های…

ادامه مطلب

جبین را پیش غیر الله سودیم

جبین را پیش غیر الله سودیم چو گبران در حضور او سرودیم ننالم از کسی می نالم از خویش که ما شایان شان تو نبودیم…

ادامه مطلب

چسان احوال او را بر لب آرم

چسان احوال او را بر لب آرم تو می بینی نهان و آشکارم ز روداد دو صد سالش همین بس که دل چون کنده قصاب…

ادامه مطلب

چه گویم قصه دین و وطن را

چه گویم قصه دین و وطن را که نتوان فاش گفتن این سخن را مرنج از من که از بی مهری تو بنا کردم همان…

ادامه مطلب

حکیمان را بها کمتر نهادند

حکیمان را بها کمتر نهادند به نادان جلوه مستانه دادند چه خوش بختی ، چه خرم روزگاری در سلطان به درویشی گشادند حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

خودی را نشهٔ من عین هوش است

خودی را نشهٔ من عین هوش است ازن میخانهٔ من کم خروش است می من گرچه نا صاف است درکش که این ته جرعهٔ خمهای…

ادامه مطلب

دگر ملت که کاری پیش گیرد

دگر ملت که کاری پیش گیرد دگر ملت که نوش از نیش گیرد نگردد با یکی عالم رضامند دو عالم را به دوش خویش گیرد…

ادامه مطلب

دل من در گشاد چون و چند است

دل من در گشاد چون و چند است نگاهش از مه و پروین بلند است بده ویرانه ئی در دوزخ او را که این کافر…

ادامه مطلب

ز دوزخ واعظ کافر گری گفت

ز دوزخ واعظ کافر گری گفت حدیثی خوشتر از وی کافری گفت «نداندن غلام احوال خود را که دوزخ را مقام دیگری گفت» حضرت علامه…

ادامه مطلب

سجودیوری دارا و جم را

سجودیوری دارا و جم را مکن ای بیخبر رسوا حرم را مبر پیش فرنگی حاجت خویش ز طاق دل فرو ریز این صنم را حضرت…

ادامه مطلب

شیندم بیتکی از مرد پیری

شیندم بیتکی از مرد پیری کهن فرزانهٔ روشن ضمیری اگر خود را بناداری نگه داشت دو گیتی را بگیردن فقیری حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

فرنگی صید بست از کعبه و دیر

فرنگی صید بست از کعبه و دیر صدا از خانقاهان رفت «لاغیر» حکایت پیش ملا باز گفتم دعا فرمود «یا رب عاقبت خیر» حضرت علامه…

ادامه مطلب

گریبان چاک و بی فکر رفو زیست

گریبان چاک و بی فکر رفو زیست نمی دانم چسان بی آرزو زیست نصیب اوست مرگ ناتمامی مسلمانی که بی «الله هو» زیست حضرت علامه…

ادامه مطلب

مرا از منطقید بوی خامی

مرا از منطقید بوی خامی دلیل او دلیل ناتمامی برویم بسته درها را کشاید دو بیت از پیر رومی یا ز جامی حضرت علامه محمد…

ادامه مطلب

مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است

مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است ز کارش جبرئیل اندر خروش است بیا نقش دگر ملت بریزیم که این ملت جهان را بار دوش…

ادامه مطلب