ابیات منتسب – صائب تبریزی
باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را
باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را خوش نمی آید به گل این هایهای عندلیب
چسان در حلقه آغوش گیرم شوخ چشمی را
چسان در حلقه آغوش گیرم شوخ چشمی را که از شوخی نگین را از نگین دان می کند بیرون
ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید
ز بعد مرگ، کسی خط به قبر ما نکشید ز بهر آن که نبودیم در حساب کسی
گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد خنده سوفار گردد غنچه پیکان او
آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ
آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ
بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من
بر سینه نعل و داغم بس لاله و گل من تا کی نگه چرانم در باغ و راغ مردم؟
چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی
چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت
گر چه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است
گر چه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است بوسه را چشم به جایی است که من می دانم
آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد
آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد ورنه با شعله خوی تو که بس می آید؟
اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ
اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام
چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب
چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب تا غرور آیینه را از دست اسکندر گرفت
شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر
شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر ظلمت اندوخت شبم بس که ز هجران کسی
گر نباشد در میان روی تو، از یک آه گرم
گر نباشد در میان روی تو، از یک آه گرم آب را در دیده آیینه خاکستر کنم
آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا
آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا بارها شیرازه دیوان محشر کرده است
چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟
چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟ نظر به پرتو خورشید نیست سنگ ترا
شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است
شکسته رنگی من با طبیب در جنگ است علاج دردسرم حسن صندلی رنگ است
مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد
مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد پر برآورد (و) کنون شوق پریدن دارد
به فریاد کس از خواب صبوحی برنمی خیزد
به فریاد کس از خواب صبوحی برنمی خیزد مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید منصب میرابی سرچشمه آیینه را
شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست
شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست شعله نیلوفری از شعله ها جانسوزتر
لنگر نکرده ایم چو گوهر درین محیط
لنگر نکرده ایم چو گوهر درین محیط از بوستان دهر چو شبنم گذشته ایم