صبــــر

صبــــر

دیشب زسوز سینه گرفتم قلم بدســت
تا شرح حال خویش نویسم برای تو
گفتا قلم چه خواهی ازین جان ناتوان
کی باشدم توان که نویسم غمائی تو
ورزیده ئی تو عشق به مهروی سنگدل
کز او نمانده جزء غم فرقت برای تو
آن سنگِ خاره دل که نداند رۀ وفا
بیهوده میطپد دل چون مومئیای تو
گر آهی بر کشی که نویسم غم ترا
میسوزم از حرارت درد و نوائی تو
«واهِب» نیم چو تو به وفا داری مقتدر
صبر است نمائی قدرت بی انتهائی تو
صالحه وهاب واصل
04- 02- 1999 بریدا– هالند

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *