شکست عقل

شکست عقل
برای دیدنت در چشم من رسم نظر بشکست
صدا فریاد شد اندر سکوت و در اثر بشکست
ترا تا میرسم در هر قدم آئینه می بینم
که از نورت شهاب شمس در گرد قمر بشکست
ترا ناباوری ها در تن شب کرده بود پنهان
کنون از باورم شب پیش پائی سایه سر بشکست
شدم از واژه خالی تا ترا در خویشتن دیدم
که چشم حیرت آمد گفتنی را با بصر بشکست
همائی جلوۀ تو می کشاند تا به افلاکم
رسیدم تا به تو این قامت تن را کمر بشکست
نگین دیدۀ بیرنگِ باز عشق را نازم
که مرغ رنگ رنگین هوس را بال و پر بشکست
چکید از پشت ابرعقل جوهر دانۀ ازعشق
صفائی شیشه سنگ خاره را زیر و زبر بشکست
زعشق ماهرویان جهان افسرده شد «واهِب»
تنش از عشق رویت جان گرفت و خود به بربشکست
*****
صالحه واهب واصل
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *