اکنون که نامت را نمی‌گویم که می‌شرمی

اکنون که نامت را نمی‌گویم که می‌شرمی
از عشق کارِ ما تمام و وقت پیکار است

یک شاخه گل در آستین آوردی و اما
در آستین دیگرت یک خانه‌ی مار است

لعنت به تو که قاتل احساس من گشتی
هربار دشنامت بگویم باز تکرار است

این روزها دارم تفاهم می‌کنم با مرگ
شاید که فردایش گزارش‌های اخبار است

بین من و تو فاصله دور از تفاهم گشت
در گردنت طوق زر و در گردنم دار است!

تو اژدهای مخفیِ بودی به رگ‌هایم
تنها برایت واژه‌ی نفرین سزاوار است!

اسماعیل لشکری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *