گیسوی عنبرین تو حبل المتین ما
افسون غمزه تو دلم را ز ره ببرد
چشمت برهزنی شده سحر مبین ما
ز ابرو و غمزه چشم تو چون ترک فتنه جو
تیر و کمان گرفته بود در کمین ما
جانا ز زلف سرکش خونریز بازجو
کز بهر چیست بسته میانرا به کین ما
دست قضا ز آتش شوقت کشیده بود
روز الست داغ چنین برجبین ما
با عاشقان ز مذهب و زهد و ورع مگو
رندی و عشق ورزی و مستیست دین ما
خو کن بدرد عشق و غم او اسیریا
شادی مجو و عیش ز جان حزین ما
اسیری لاهیجی