وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند
بگشای چین زلف را، آزاده کن ما را ز ما
تاکی دل و جان مرا چون بندیان داری ببند
عالم بدام فتنه شد پا بسته قید بلا
بهر شکار صید چون انداخت گیسویت کمند
از شربت لعل لبت درد دلم را کن دوا
در تاب تب جانهای ما در نار هجران تا بچند
عشاق را سود و زیان سودای زلف سرکشت
مهر رخ چون ماه تو سرمایه هرمستمند
ای ناصح مشفق دگر پند من عاشق مده
زیرا زیان عشق را پندت نباشد سودمند
کوری چشم حاسدان سر جمال نوربخش
هر دم اسیری بیشتر میگو به آواز بلند
اسیری لاهیجی