دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث

دوستانم باز خواهد گشت یارم الغیاث
من ز دستش چاره جز مردن ندارم الغیاث
دامن وصلش نمی آید بدست و من چنین
در غم هجران او زار و نزارم الغیاث
جان و دل از درد عشقش خون شد و هرگز دمی
حال دل در پیش وی گفتن نیارم الغیاث
جرعه از باده لعل لبش خواهم که من
بی می لعلش مدام اندر خمارم الغیاث
می کشم بار غم عشق و جزاینم نیست کار
در غم عشقش همین است کار و بارم الغیاث
بیوفایی بین که خونم را بشمشیر جفا
دم بدم میریزد آن زیبا نگارم الغیاث
ترک چشمش رخت جان و دل به یغما می برد
از جفا و جور چشمش زار زارم الغیاث
غمزه چشمش بهر دم از کمان ابروان
میزند برجان خدنگ بی‌شمارم الغیاث
نیست هرگز ای اسیری از کمال غیرتش
در حریم خاص او یک لحظه بارم الغیاث
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *