تیغ تو کلید در گنجینه او بود
چون لاله بهر دل که نگه کردم ازین باغ
داغ کهنش از غم دیرینه او بود
ماهیت خورشید چو دریافتم آخر
عکسی ز جمال تو در آیینه او بود
آه از ستم چرخ که با هرکه نشستم
گویا غم عالم همه در سینه او بود
آن شیخ که میگفت که ما فاسق و مستیم
فسق همه در یک شب آدینه او بود
ای برهمن از خرقه چو صوفی بدر آمد
زنار تو یکموی ز پشمینه او بود
غافل مشو از اهلی مسکین که همه عمر
چرخ از سبب مهر تو در کینه او بود
اهلی شیرازی