در خون و خاک چند بغلطد ز دست تو
بنشین دمی و مجلس ما را فروغ ده
کز بزم عیش نیست غرض جز نشست تو
نگشاید از نشاط دل تنگ عاشقان
تا ناوکی گشاد نیابد ز شست تو
ساقی بیا که صحبت صوفیست جانگداز
جانپرور است صحبت رندان مست تو
خون دلم چو می لب لعلت خورد مدام
مخموریش مباد لب می پرست تو
پستی مکش ز چرخ بلند ایدل حزین
همت بلند دار که چرخ است پست تو
اهلی شکست شیشه عمر تو بهر یار
و آن سنگدل نداشت غمی از شکست تو
اهلی شیرازی