بیدلی سوختهای عاشق مجنون شدهای
اضطراب من درمانده گریان داند
جان به لب آمدهای غرقه جیحون شدهای
گریهام بینی و خود را ندهی هیچ بر آن
کز کجا میکند این گریه جگر خون شدهای
ای که سرحلقه بزم طربی یاد آور
همچو من بیکسی از دایره بیرون شدهای
روی زرد از چه صفت سرخ ببیند اهلی
مگر آیینه کند چهره گلگون شدهای
اهلی شیرازی