شاید که درزمانه ببینم مثال تو
بختم سیاه گشته و آشفته خاطرم
این یک ز طره تو وآن یک زخال تو
گفتی که قامتت چو کمان از چه گشته خم
خم گشته است ز ابروی همچون هلال تو
بیرون نمی رودز سر من هوای تو
خالی نمی شود دل من از خیال تو
برحال زار خسته دلان هیچ ننگری
حیرانم از تکبر و جاه وجلال تو
ای خواجه گر مرا به غلامی کنی قبول
گه قنبر توگردم وگاهی بلال تو
اقبال من ز بسکه بلنداست و ارجمند
آخر شود نصیب دل من وصال تو
بلند اقبال