در تعریف اسب

– در تعریف اسب
تعالی الله ز رخش باد رفتار

که زیبد گرد راهش بوی گلزار

به رفتن چون نسیم است و به تک باد

به تن قاف و به صورت چون پریزاد

نسیم آسا خرامش دلپسند است

ز جستن جستنش آتش بلند است

عجب از تندی این برق آیین

نسوزد آتشش گر خانهٔ زین

ز جوش حدت این آتشین دم

بریزد میخ از نعلش چو شبنم

مگر هم پویهٔ این مه جبین شد

که برق از خود بکام اولین شد

ز شوخیهای این اندیشه رفتار

به دام حیرت از بس شد گرفتار

به سقف آسمان برق درخشان

به جا مانده چو تار عنکبوتان

رود گر از پس دیوار گلشن

رگ گل همچو نبض آید بجستن

رود چون باد اگر بر روی دریا

نجنبد آب او آئینه آسا

کنی آئینه گر از نعل آن سم

بود چون بحر دایم در تلاطم

چنان در پویه این آتش ز جا رفت

که از دم دود او رو بر قفا رفت

گه جستن عجب زین رشک گلگون

نیاید گر چو مار از پوست بیرون

ز یالش گردن او شاخ سنبل

کفل از جوشن رنگین تل گل

بود چون می شود گرم تکاپو

دمش یک گل پیش از کاکل او

اگر سازند دام از موی یالش

نگردد صید جز مرغ خیالش

کشد بر صفحه شکلش را چو بهزاد

هوا گیرد به رنگ کاغذ باد

ز شوخی بسکه بی آرام باشد

به بی آرامی از بس رام باشد

بره نقش سم این تند جولان

طپد همچون دل عاشق ز حرمان

به هر جاده که گشته گرم گرفتار

بجستن آمده چون نبض بیمار

به هر عضوش جدا انداز جستن

گرفته چون شرر در کوه مسکن

ز گردن رسته گوش این فلک شان

چو برگ از شاخ گل در نوبهاران

ز گوش و گردن این جعد کاکل

دمید از شاخ سنبل غنچهٔ گل

ز گوش و گردن این رشک غزاله

عیان کرده صراحی و پیاله

ز بس خردی به چشم کس عیان نیست

ز گوش او به جز نامی، نشان نیست

دو گوش از کوچکی زین کوه بالا

نماید همچنان کز قاف عنقا

به چشم و گردن این جلوه پیرا

نباشد نسبتی آهوی چین را

بهم چشمیش کو گردن فرازد

ولی با گردنش همسر نباشد

اگرچه چشم آهو شوخ و شنگ است

به پیش چشم او داغ پلنگ است

ز بس در تند رفتاری است استاد

گره باشد سرینش لیک برباد

ثنایا در دهن چون در صدف در

کفل همچون دل اهل حسد پر

بود در پیکر این شعله جولان

سرین و دم سر و خرطوم پیلان

همانا اسب جادو زین قبیل است

که نصفش اسب باشد نصف قیل است

به تک باد است دست این پریزاد

خطاب باد دستش می توان داد

نه تنها باد دست است به سبک خیز

که از سم گشته کاسه سرنگون نیز

ز طول کاکل این کبک رفتار

نماید کاسهٔ سمهاش مودار

ندارد احتیاج شانه آن یال

در او مرغ دل از بس می زند بال

ز بس کاندر هنرمندی است دستور

گذارش گر فتد بر تار طنبور

ز موزون جستن این برق رفتار

صدای نغمه بیرون آید از تار

سبک خیزی که بیرون ناید آهنگ

بود گر جاده اش ابریشم چنگ

ز دستش گشته آسان حل مشکل

به یک ناخن گشوده عقدهٔ دل

گزیدی جای خود گر پیش سم را

نیفتادی گره در کار دم را

نهد بر سینه سم در قطع فرسنگ

برد تا نعل مصقل از دلش زنگ

دمش دنبال این طاووس رفتار

پریشان همچو عاشق از پی یار

ببینی چو دم این کبک رفتار

به هر مویش ببندی دل گره وار

دم او از گره باشد نمودار

بعینه همچو مار و مهرهٔ مار

زند طاق از دم خود گاه رفتار

به رنگ ابروی خوبان گره دار

هلال آسا فکند این شوخ چالاک

ز نعلش حلقه ها در گوش افلاک

ز خوش اندامی سم این پریروی

ربود از لاله های سرنگون گوی

ز نعلش میخ زرین آشکاره

چو بر رخسار ماه نو ستاره

صدای هر سم این کوه بنیان

شد از بالای اندامش دو چندان

دو چشم او ز مژگان بلاجو

فکنده شاخها بر هم دو آهو

روان گاهی چو آب و گه چو باد است

ندانم مرغ یا ماهی نژاد است

همیشه خضربادا رهنمایش

ز چشم بد نگهدار خدایش

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *