بحر را چشم تر ما از نظر می افکند

بحر را چشم تر ما از نظر می افکند

کوه را بار غم از کمر می افکند

گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو

شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند

وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست

ناخن از سر پنجهٔ شیران نر می افکند

در دلم کز صاف یکرنگیست تخمیر گلش

هر نفس نیرنگ او رنگ دگر می افکند

ماه نو امروز اگر با ابروش در همسری است

هفتهٔ دیگر تماشا کن سپر می افکند

شوخی حسن ترا نازم که از موج صفا

خار در پیراهن آب گهر می افکند

هر که نگزیند کنار از دور پر آشوب جام

خویش را جویا به گرداب خطر می افکند

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *