وگرنه هر گلی کز خاک میروید صفا دارد
شکست نفس از فیض کمال نفس میباشد
ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد
رباید بیشتر دل را چو گردد حسن کاملتر
به پیچ و تاب خط رخسار او موج صفا دارد
به هر مویش دو عالم میدهم بیعانه خوش باشد
اگر زلف سیاه او سر سودای ما دارد
نمیترسد اگر از تیغ بازیهای ابرویش
چرا آیینه از جوهر زره زیر قبا دارد
به صحرایی که در وی خاک گردد کشتهٔ چشمت
ز ریگش روغن بادام اگر گیرند جا دارد
پی آزار ما با دیگران شد سرگردان امشب
نگاه از جانب هرکس که میدزدد به ما دارد
ز درد می خمیر دل بود صهباپرستان را
بلی آیینهٔ ما جوهر از موج صبا دارد
ببین در صنعت نیرنگ سازی دست قدرت را
که نه گوی از فلک پیوسته رقصان در هوا دارد
نمیراند دلی را هرکه دارد مسلک جویا
به کیش دردمندان شمع کشتن خونبها دارد
جویای تبریزی