چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال

چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال

به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال

ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست

زبان شورش زنبور نیست غیر از بال

چنین که سوز غمش در سر تماشاییست

تو گویی از لب هر بام سرزده تبخال

چو غنچه کیسهٔ لب بستگان تهی نبود

به فکر زر مخروش و برای مال منال

ز جنبش مژه چشمش به گفتگو آمد

چه نکته ها که ادا کرده با زبان خیال

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *