چون غنچهٔ حباب شکفتن نسازدم
از اضطراب، عقدهٔ دل سخت تر شود
ای وای چون کنم که طپیدن نسازدم
بوی بهار، بیش کند سوز عشق را
در کوچه باغ زلف دویدن نسازدم
سرپنجهٔ مرا به گریان خصومت است
چون دشت غیر شقهٔ دامن نسازدم
پرورده است عشق دلم را به اشک و آه
آب و هوای وادی ایمن نسازدم
جویا بس است آب حیات آبرو مرا
منت ز یار و دوست چو دشمن نسازدم
جویای تبریزی