دل گداخته صهبای ساغرم باشد
به هر طرف که گشایم نظر گلستان است
خیال روی تو تا در برابرم باشد
منم به معرکهٔ خودکشی چنان تیغی
که پیچ و تاب غم عشق جوهرم باشد
خبر نکرده سر خود گرفتن از بزمم
ادای تازهٔ آن شوخ خود سرم باشد
کجاست آتش عشقی که دست بی گل داغ
ز کار مانده تر از بال بی پرم باشد
قیامت است مرا اختلاط با دونان
طنین هر مگسی شور محشرم باشد
شوم شبی که هماغوش یاد او جویا
چو بوی غنچه ز گلبرگ بسترم باشد
جویای تبریزی