برون آی از نقاب زندگانی
به قید جسم تا هستی گرفتار
گل آلوده است آب زندگانی
سوادنامه جز زیر و زبر نیست
گذشتم بر کتاب زندگانی
نفس را آمد و رفت پیاپی
بود موج سراب زندگانی
نترسد از خمار صبح محشر
سیه مست شراب زندگانی
به غفلت رفت ایام حیاتت
بشد عمرت به خواب زندگانی
نظر کن آمد و رفت نفس را
ندانی گر شتاب زندگانی
جویای تبریزی