مینشینم همچو عنقا و فراغت میکنم
تیغ چون خورشید نتوانم کشیدن بر کسی
بر دل خود چون زنم ناخن، شجاعت میکنم
هرچه کردم شکر آن را، روزگار از من گرفت
شکر نشنیدهست، پنداری شکایت میکنم
هست میدانم درین وادی، گذاری خضر را
نقش پایی هرکجا دیدم، زیارت میکنم
حرف چون در وقت خود باشد به جایی میرسد
از تو دارم شکوهها، اما قیامت میکنم
بیتو ای گل پیرهن، هرگاه در شبهای هجر
سر به بالین مینهم، اول وصیت میکنم
مشتری را مژده باد از بیوقوفیهای من
آب حیوان را چو خاک راه، قیمت میکنم
روی اگر برتافتم از آینه بیهوده نیست
معنیی خاطرنشان اهل صورت میکنم
حاصل دین را برهمن میدهد در راه عشق
خاطر از من جمع دار ای بت که خدمت میکنم
وصف زلف او مپرسید از من ای آشفتگان
زخمها را همچو بوی خوش جراحت میکنم
ذره را در محفل خورشید تابان راه نیست
در حدیث وصل او بر خویش تهمت میکنم
چون به لطفت خو گرفتم، کار مشکل میشود
مهربانی پر مکن با من که عادت میکنم
این دل دیوانه دیگر قابل اصلاح نیست
من چه بیعقلم که مجنون را نصیحت میکنم
همچو دولت در به در افتم، گر از روی طمع
روی هرگز بر در ارباب دولت میکنم
جوهر اصلی ز هرکس میشود ظاهر سلیم
مدعی با من خصومت، من محبت میکنم
سلیم تهرانی